!From Struggles to Success
From Struggles to Success!
از سختیها تا موفقیت!

Maya was a single mother.
مایا یک مادر تنها بود.
She had two small children.
او دو فرزند کوچک داشت.
She worked in a grocery store.
او در یک فروشگاه مواد غذایی کار میکرد.
Her salary was very low.
حقوقش خیلی کم بود.
She had to pay rent, buy food, take care of her kids.
او باید اجاره خانه میداد، غذا میخرید و از بچههایش مراقبت میکرد.
Life was very difficult.
زندگی خیلی سخت بود.
But Maya had one special skill.
اما مایا یک مهارت ویژه داشت.
She was very good at baking.
او در شیرینیپزی بسیار ماهر بود.
She loved making cakes, cookies, and bread.
او عاشق درست کردن کیک، بیسکویت و نان بود.
Baking made her happy.
شیرینیپزی او را خوشحال میکرد.
But baking was just a hobby, or so she thought.
اما شیرینیپزی فقط یک سرگرمی بود، یا دستکم او اینطور فکر میکرد.
One day, Maya baked cupcakes for her son’s birthday.
روزی مایا برای تولد پسرش کاپکیک پخت.
Her friend took a bite and said, “Maya, these are delicious. You should sell them.”
دوستش لقمهای خورد و گفت: «مایا، اینها خیلی خوشمزهاند. باید آنها را بفروشی.»
At first Maya laughed. “Who will buy my cakes?” she thought.
اول مایا خندید. با خودش فکر کرد: «چه کسی کیکهای مرا میخرد؟»
But the idea stayed in her mind.
اما این فکر در ذهنش ماند.
That night, as she watched her children sleep, she thought about their future.
آن شب وقتی بچههایش را در خواب نگاه میکرد، به آینده آنها فکر کرد.
She wanted to give them a better life.
او میخواست زندگی بهتری به آنها بدهد.
And maybe this was her chance.
و شاید این، فرصت او بود.
The next day, she took 500 rupees, bought flour, sugar, and butter.
روز بعد، ۵۰۰ روپیه برداشت و آرد، شکر و کره خرید.
She made some cookies and posted pictures on WhatsApp and Facebook.
او چند بیسکویت درست کرد و عکسهایش را در واتساپ و فیسبوک گذاشت.
Then she waited.
سپس منتظر ماند.
One day passed — no orders.
یک روز گذشت ـ هیچ سفارشی نبود.
Two days passed — no orders.
دو روز گذشت ـ باز هم هیچ سفارشی نبود.
On the third day, ding! Her phone rang.
در روز سوم، دینگ! گوشیاش زنگ خورد.
Her heart raced. She got her first order.
قلبش تند زد. اولین سفارش خود را گرفت.
A lady wanted 10 cupcakes.
خانمی ۱۰ کاپکیک میخواست.
Maya was so happy. But this was just the beginning.
مایا خیلی خوشحال شد. اما این تازه شروع ماجرا بود.
Maya worked in the grocery store during the day. At night she baked.
مایا روزها در فروشگاه کار میکرد و شبها شیرینی میپخت.
She mixed the batter while her children did their homework.
او مایه کیک را هم میزد در حالیکه بچههایش مشق مینوشتند.
She decorated cakes while they slept.
او کیکها را تزئین میکرد وقتی بچههایش خواب بودند.
Sometimes she was very tired. Sometimes she wanted to give up.
گاهی خیلی خسته میشد. گاهی میخواست تسلیم شود.
But she kept going.
اما ادامه داد.
Her children helped her.
بچههایش به او کمک میکردند.
They packed the cookies. They cleaned the kitchen.
آنها بیسکویتها را بستهبندی میکردند. آنها آشپزخانه را تمیز میکردند.
They believed in her, and that made her believe in herself.
آنها به او ایمان داشتند و همین باعث شد او هم به خودش ایمان بیاورد.
But business was slow.
اما کار و کاسبی کند پیش میرفت.
Some days she had no orders.
بعضی روزها هیچ سفارشی نداشت.
Some people asked for discounts. Some did not pay on time.
بعضیها تخفیف میخواستند. بعضیها به موقع پول نمیدادند.
She felt frustrated. But she did not give up.
او ناامید شد. اما تسلیم نشد.
She worked harder. She learned new recipes.
او سختتر کار کرد. دستورهای جدید یاد گرفت.
She made her cakes even better.
او کیکهایش را بهتر و بهتر کرد.
And slowly, her business started growing.
و کمکم، کارش شروع به رشد کرد.
One day, a café owner ordered 50 cookies.
روزی صاحب یک کافه ۵۰ بیسکویت سفارش داد.
He loved them. He said, “Maya, your cookies are amazing. Can you bake for my café?”
او عاشقشان شد. گفت: «مایا، بیسکویتهایت فوقالعادهاند. میتوانی برای کافه من شیرینی بپزی؟»
Maya was shocked. She smiled and said, “Yes, of course.”
مایا شوکه شد. لبخند زد و گفت: «بله، حتماً.»
More people started ordering from her.
آدمهای بیشتری شروع به سفارش از او کردند.
She saved money. She quit her job.
او پول پسانداز کرد. کارش را ترک کرد.
After 2 years, she opened her own bakery.
بعد از دو سال، نانوایی (قنادی) خودش را افتتاح کرد.
Today her bakery is famous in the city.
امروز قنادی او در شهر مشهور است.
The sign outside says: Maya’s Bakery — baked with love.
تابلوی بیرون نوشته: «قنادی مایا ـ پختهشده با عشق.»
Now think about this: Maya started with nothing, just a dream and hard work.
حالا به این فکر کن: مایا از هیچ شروع کرد، فقط با یک رویا و تلاش.
If she can do it, you can do it too.
اگر او توانست، تو هم میتوانی.
Start small. Keep going. Believe in yourself.
کوچک شروع کن. ادامه بده. به خودت ایمان داشته باش.
Because success always starts with the first step.
چون موفقیت همیشه با اولین قدم آغاز میشود.
What is your dream? Maybe today is the day to start.
رویای تو چیست؟ شاید امروز روز شروع باشد.
If this story touched your heart, if you felt inspired, like this video to support more stories like this.
اگر این داستان دلت را لمس کرد، اگر احساس الهام گرفتی، این ویدیو را لایک کن تا از داستانهای بیشتری مثل این حمایت شود.
Comment and share your thoughts and subscribe to join our journey of motivation and success.
نظر بده و افکارت را به اشتراک بگذار و سابسکرایب کن تا به سفر ما در مسیر انگیزه و موفقیت بپیوندی.
Because your dreams matter, and together we can achieve greatness.
چون رویاهای تو مهم هستند و با هم میتوانیم به بزرگی دست پیدا کنیم.

صفحه اصلی
محصولات
دوره ها
حساب کاربری