35 عبارت فعلی با Take
مطمئن ام 35 عبارت فعلی با Take لبخند رضایت به لبان همه زبان آموزان خواهد نشاند.
می دانید که عبارات فعلی در محاورات و مکاتبات انگلیسی نقش مهمی ایفا می کنند. یک گروه از عبارتهای فعلی پرکاربرد در زبان انگلیسی عبارتند عبارتهای فعلی که با Take همراه هستند. لذا در این مقاله به معرفی 35 عبارت فعلی پرکاربرد می پردازیم. سعی کنید این عبارات را تا جای ممکن در گفتار و نوشتار خود به کار ببرید.
مثلا با هر کدام حداقل دو جمله بنویسید و آن جملات را با صدای بلند تکرار کنید تا به خوبی به حافظه بلند مدت شما وارد شوند. در نتیجه هنگام صحبت می توانید به راحتی از آنها استفاده کنید. در انتهای این مقاله آزمونی برای شما ارایه کرده ایم که می توانید با شرکت در آن میزان یادگیری خود از مبحث عبارات فعلی با Take را بهتر بسنجید.
Take aback, Take after, Take against Meaning & Examples
1. Take aback: Surprise or shock; to discomfit
جا خوردن، یکه خوردن، متحیر ماندن؛ ناراحت و نگران شدن
The bad news took us aback.
آن خبر ناگوار ما رو شوکه کرد.
We were taken aback by the news.
خبر ما رو نگران و ناراحت کرده بود.
His voice was so loud that it took us aback at first.
صدای او به قدری بلند بود که ابتدا جا خوردیم.
2. Take after: To have similar character or personality to a family member
شباهت داشتن به کسی (در خانواده) از نظر اخلاق و رفتار
She takes after her mother.
اون شبیه مادرشه.
She takes after her mother – they have the same green eyes and curly brown hair.
او شبیه مادرشه، هر دوشون مثل هم چشمای سبز و موهای قهوه ای فرفری دارن.
John is such a funny person. He takes after his grandfather, who was a comedian
“جان” آدم شوخ طبعیه. اون شبیه پدربزرگشه که یه کمدین بود.
Jamie really takes after his father.
“جیمی” واقعاً شبیه پدرشه.
She’s very funny. She takes after her mother.
او خیلی شوخ طبعه، به مادرش رفته.
He takes after his father’s side of the family
اون به طرف خانواده پدریش رفته.
3. Take against (UK): Stop liking someone; to become unfriendly toward
موضع گرفتن علیه کسی، غیر دوستانه رفتار کردن
He took against me when I was promoted over him.
وقتی موقعیت شغلی من از اون بالاتر شد، علیه من موضع گرفت.
Take apart, Take aside Meaning & Examples
4. Take apart: Separate something into its parts
از هم باز کردن، جداکردن
I took the radio apart to find out what was wrong.
من رادیو رو باز کردم تا بفهمم مشکلش چیه.
The technician is taking apart the TV so that he can fix it.
تکنسین داره قطعات تلویزیون رو از هم جدا می کنه تا بتونه اون رو تعمیر کنه.
The technician has to take the machine apart to repair it.
تکنسین باید قطعات دستگاه رو از هم باز کنه تا اون رو تعمیر کنه.
He took my phone apart to fix it.
او تلفنم رو باز کرد تا تعمیرش کنه.
5.1. Take apart: Showing the weakness of an argument or an idea
نقد و بررسی کردن (یک ایده یا دلیل)
They will take our report apart and then give us feedback.
اون ها گزارش ما رو بررسی می کنن و بعد بازخوردش رو در اختیارمون قرار میدن.
5.2. Take apart: To criticize something (British English)
انتقاد کردن از چیزی
The reviewers took apart the new film.
منتقدان، فیلم جدید رو نقد کردن.
6. Take aside: Get someone alone to talk to them
کنار کشیدن (کنار کشیدن فردی برای گفتن چیزی به او)
I was immediately taken aside by the manager.
مدیر یه مرتبه من رو کنار کشید تا باهام حرف بزنه.
Take away, Take away from Meaning & Examples
7.1. Take away: Remove something and put it in a different place
بردن، گرفتن
Mother took our plates away and came back with some fruit for us to eat.
مادر بشقابهامون رو برد و برامون مقداری میوه آورد تا بخوریم.
The doctor gave me tablets to take away the pain.
دکتر بهم قرص داد تا درد رو برطرف کنه.
Take that table away as we don’t need it in here.
اون میز رو بردار، چون این جا بهش احتیاجی نداریم.
7.2. Take away: Remove something, either material or abstract, so that a person no longer has it
چیزی را از کسی گرفتن
The teacher took my mobile phone away until the end of the lesson.
معلم تلفن همراه منو تا آخر کلاس ازم گرفت.
They took away my passport so I can’t travel.
اون ها پاسپورتم رو ازم گرفتن (باطل کردن)، بنابراین نمی تونم سفر کنم.
7.3. Take away: Subtract or diminish something
کم کردن، منها کردن
If I have five apples and you take away two, how many do I have left?
اگه من پنج تا سیب داشته باشم و شما دوتاشو برداری، چندتا برام باقی مونده؟
Six take away four is two.
شش منهای چهار میشه دو.
7.4. Take away: To buy food from a restaurant and eat it elsewhere
غذای بیرون بر
We ordered Chinese food to take away.
ما غذای چینی برای بردن سفارش دادیم.
Two beef curries to take away please.
دوتا خوراک کاری گوشت برای بردن، لطفاً.
7.5. Take away: Leave a memory or impression in one’s mind that you think about later
در ذهن جای گرفتن، برداشت کردن
I took away the impression that the play was under rehearsed.
من این برداشت رو کردم که اون نمایش، یک نمایش تمرینی بود.
What I took away from that film is that neither side wins in a war.
چیزی که من از فیلم برداشت کردم اینه که هیچ کدوم از طرفین، پیروز جنگ نمی شن.
7.6. Take away: Make someone leave a place and go somewhere else
به محلی دیگر بردن
The police took him away for questioning.
پلیس اون رو برای بازجویی به محل دیگه ای برد.
He became very aggressive so we called the police and they took him away.
او خیلی پرخاشگر شد، بنابراین به پلیس زنگ زدیم و اون رو به مکان دیگه ای بردن.
7.7. Take away: Prevent, or limit, someone from being somewhere, or from doing something
مانع شدن، بازداشتن
My job takes me away from home most weekends.
شغلم مانع از این میشه که اکثر آخر هفته ها خونه باشم.
7.8. Take away from: Make something seem not so good or interesting
از جذابیت چیزی کاستن
Even the rain couldn’t take away from the excitement of the match.
حتی بارون هم نتونست از هیجان بازی کم کنه.
The drunken fight after the party took away from the celebration.
دعوایی که بعد از مهمونی با حالت مستی اتفاق افتاد، از لذت جشن کم کرد.
Take back Meaning & Examples
8. Take back: Retract an earlier statement
پس گرفتن (حرف و ادعا)
No, you are not fat; I take it all back.
نه، تو چاق نیستی؛ حرفم رو پس می گیرم.
I’m sorry I said you were stupid. I take it back.
متأسفم که گفتم تو احمقی. حرفم رو پس می گیرم.
You’re not selfish. I take that (comment) back.
تو خودخواه نیستی. من اون حرفم رو پس می گیرم.
I take back what I said about cheating. I didn’t mean it.
چیزی که در مورد خیانت گفتم رو پس میگیرم. منظورم این نبود.
8.1. Take back: Cause to remember some past event or time
گذشته را به یاد آوردن
That tune takes me back to my childhood.
اون آهنگ من رو به دوران کودکیم برمی گردونه.
Playing that game took me back to my childhood.
انجام دادن اون بازی، من رو به دوران کودکی برگردوند.
8.2. Take back: Resume a relationship with someone
ادامه دادن رابطه
“Mary” has forgiven “John”, and taken him back.
“مری”، “جان” رو بخشیده و برگشته پیشش.
“Jack” cheated on “Alis” but she finally took him back.
“جک” به “آلیس” خیانت کرد، اما “آلیس” در نهایت رابطش رو باهاش ادامه داد.
8.3. Take back: Regain possession of something
برگرداندن
The wedding is off, and he has taken back the ring.
عروسی به هم خورده و او حلقه رو پس داده.
I took back my jacket from Sarah.
من ژاکتم رو از “سارا” پس گرفتم.
8.4. Take back: Return something to a vendor for a refund
پس دادن (چیزی خریداری شده)
Take back faulty goods to the shop where you bought them.
اجناس معیوب رو به همون مغازه ای که اونارو خریدی برگردون.
The jeans I bought were too small, so I took them back and exchanged them for a larger size.
شلوار لی هایی که خریده بودم خیلی کوچک بودن، بنابراین برشون گردوندم و با سایز بزرگتر عوضشون کردم.
The dress was too tight so I took it back to the shop.
لباس خیلی تنگ بود، برای همین به مغازه برگردوندمش.
We will take back the goods only if you can produce the receipt.
تنها در صورتی که قبض ارائه کنید، اجناس رو پس می گیریم.
Take care of Meaning & Example
9. Take care of: Look after
نگهداری کردن، مراقبت کردن
I’ll take care of your plants while you’re away.
من در مدت زمانی که این جا نیستی، از گیاهانت مراقبت می کنم.
Take down Meaning & Examples
10. Take down: Remove something from a wall or similar vertical surface to which it is fixed
پایین بردن
He took down the picture and replaced it with the framed photograph.
من عکس رو از روی دیوار پایین آوردم و اون رو با یه عکس قاب شده عوض کردم.
He took down the book from the top of the bookcase.
او کتاب رو از بالای قفسه کتاب پایین آورد.
10.1. Take down: Remove something from a hanging position
پایین کشیدن
We need to take down the curtains to be cleaned.
ما باید پرده ها رو پایین بیاریم تا شسته بشن.
10.2. Take down: Write down as a note, especially to record something spoken
یادداشت کردن
If you have a pen, you can take down my phone number.
اگه خودکار دم دستته، می تونی شماره تلفنمو یادداشت کنی.
She took down my address and phone number and said she’d call me later.
او شماره تلفن و آدرسم رو یادداشت کرد و گفت بعداً باهام تماس می گیره.
She took down John’s number so she could call him back.
او شماره “جان” رو یادداشت کرد، بنابراین می تونه بهش زنگ بزنه.
10.3. Take down: Remove a temporary structure such as scaffolding
از هم باز کردن
When everything else is packed, we can take down the tent.
هر وقت که تمام وسایل جمع شد، می تونیم چادر رو باز کنیم.
After the circus was over, the workers took down the big tents.
بعد از این که فعالیت سیرک به پایان رسید، کارگرها خیمه های بزرگ رو از هم باز کردن.
After the music festival, they took down the stage.
آن ها بعد از جشنواره موسیقی، صحنه رو جمع کردن.
10.4. Take down: Lower an item of clothing without removing it
پایین کشیدن (شلوار و غیره)
The doctor asked me to take down my trousers.
دکتر ازم خواست که شلوارم رو پایین بکشم.
10.5. Take somebody down: To humble or humiliate someone, to lower/reduce in power
خوار کردن، خفیف کردن، پست کردن
The journalist took the politician down with her difficult questions.
روزنامه نگار با سؤالات سخت خود، وجهه سیاستمدار رو خراب کرد.
10.6. Take somebody down: To hit or shoot someone so they fall down
زمین گیر کردن، از پا در آوردن
My brother would easily take you down in a fight!
بردارم خیلی راحت تورو در مبارزه از پا در میاره.
10.7. Take somebody down: To remove a prisoner from where they stand in court (British)
پایین بردن از جایگاه (در انگلیسی بریتیش)
Court is adjourned. Take him down.
دادگاه به جلسه بعد موکول شده. زندانی رو از جایگاه پایین بیارید.
در انگلیسی بریتانیایی، به طور معمول عبارت هایی مثل ‘to take down a notch’ یا to take down a peg’ در مکالمه برای بیان ” باد کسی را خالی کردن، یا غرور یا جاه طلبی کسی را کم کردن” استفاده میشه. مثل “او خیلی مغرور و متکبره! میخوام روشو کم کنم”.
Take for Meaning & Examples
11. Take for: Regard as
پنداشتن، تصور کردن
Does he take me for a fool?
او من رو احمق تصور کرده؟
You took me for an idiot.
تو من رو یه احمق فرض کردی؟
She looks very mature so I took her for much older than 14.
او خیلی بالغ به نظر می رسه، برای همین فکر کردم که بیشتر از 14 سال سن داره.
11.2. Take for: Consider mistakenly
عوضی (به جای فرد دیگر) گرفتن
Sorry, I took you for someone else.
ببخشید، من تو رو به جای یه نفر دیگه اشتباه گرفتم.
11.3 Take for: Defraud; to rip off
گول زدن، فریب دادن، کلاهبرداری کردن
Pinkett angry that George betrayed trust, took him for $100K.
“پینکت” از این موضوع عصبانیه که “جورج” به اعتمادش خیانت کرد و مبلغ $100K ازش کلاهبرداری کرد.
Take in Meaning & Examples
12. Take in: Allow to stay in one’s home
سرپرستی کسی را به عهده گرفتن و به او جای زندگی دادن
My friend lost his job and his apartment, so I took him in for a month.
دوستم شغل و آپارتمانش رو از دست داد، برای همین من یک ماه به اون پناه دادم.
“Matt” had nowhere to go so “Lisa” took him in.
“مت” جایی برای رفتن نداشت، بنابراین “لیزا” بهش اجازه داد که در خونه اون بمونه.
The old lady next door is always taking in stray cats and dogs!
پیرزن همسایه همیشه سگ و گربه های ولگرد رو تو خونش راه میده.
12.1. Take in: When the police remove someone from their home in order to question them
بازداشت کردن
The police took him in for questioning about the robbery.
پلیس اون رو برای بازجویی در خصوص دزدی، بازداشت کرد.
12.2. Take in: Shorten (a garment) or make it smaller
کوچک کردن، کوتاه کردن
Try taking the skirt in a little around the waist.
سعی کن دور کمر این دامن رو کمی کوچک کنی.
I love this dress, but it’s a little too loose. Could you take it in an inch?
من عاشق این لباسم، ولی یکم گشاده. میشه یه مقدار کوچکش کنی؟
She took in her dress as it was too big.
او لباسش رو کوچک کرد، چون خیلی بزرگ بود.
12.3. Take in: Absorb or comprehend
درک کردن، فهمیدن
I was so sleepy that I hardly took in any of the lecture.
من اون قدر خواب آلود بودم که به سختی چیزی از سخنرانی فهمیدم.
The instructor spoke so fast that I couldn’t take in all the information.
مربی اون قدر سریع حرف زد که نتونستم تمام اطلاعات رو بگیرم.
The man immediately took in the scene and called the police.
مرد بلافاصله متوجه صحنه ارتکاب جرم شد و با پلیس تماس گرفت.
It was a very good speech and I took it all in.
سخنرانی خیلی خوبی بود و من تمامش رو متوجه شدم.
12.4. Take in: See everything at the same time with just one look
با یک نگاه ثبت کردن
When she walked into the room she took it all in.
وقتی او وارد اتاق شده، با یک نگاه متوجه همه چیز شد.
Amanda took in every detail of her rival’s outfit.
“آماندا” تنها با یک نگاه، تمام جزئیات لباس رقیبش رو متوجه شد.
12.5. Take in: Allow something to enter your body, by breathing or swallowing
راه دادن، پذیرفتن، جذب کردن
Some plants take in a lot of water and can’t grow in dry places.
برخی از گیاهان آب زیادی به خود جذب می کنند و قادر نیستند در مناطق خشک رشد کنند.
12.6. Take in: The amount of money a business gets from people buying goods or services
کاسب شدن
It was a successful year as the company took in £1.5 million.
سال موفقیت آمیزی بود، به طوری که شرکت 1.5 میلیون پوندی کاسب شد.
12.7 Take in: To include or constitute something
شامل بودن، حاوی بودن
The book takes in the period between the First and Second World Wars.
مثال: این کتاب، دوره بین جنگ های جهانی اول و دوم را در بر میگیره.
12.8. Take in: Deceive, give a false impression
گول زدن، فریب دادن
Everyone was taken in by his practical joke.
همه فریب شوخی اون رو خورده بودن.
She lied! I can’t believe I was taken in by her.
او دروغ گفت. نمی تونم باور کنم که فریبش رو خورده بودم.
Take it away, Take it out in, Take it out on, Take it upon yourself Meaning & Examples
13. Take it away: Begin, especially used to launch a performance of some sort (usually imperative and/or exclamatory) I’d like to introduce Mumbo the
انجامش بده، شروع کن
We’ve brought in a very talented young band to entertain you this evening. Take it away, girls!
ما همراه خودمون یک گروه جوان بسیار با استعداد آوردیم که شما رو امشب سرگرم کنن. شروع کنین دخترا!
14. Take it out in: Accept as payment
پذیرفتن نحوه پرداخت
I convinced him to take it out in barter instead of cash.
من اون رو متقاعد کردم که پولش رو به جای وجه نقد، کالا بگیره.
15. Take it out on: Unleash one’s anger on [a person or thing other than the one that caused it]
تلافی کاری را سر شخص ثالث درآوردن
Don’t take it out on your husband if you had trouble with your boss at work.
اگه سر کار با رئیست مشکل داشتی، اون رو سر شوهرت تلافی نکن.
Hey, I know you had a terrible day at work – but don’t take it out on me!
هی، می دونم که سر کار یه روز وحشتناک داشتی- اما تلافیشو سر من درنیار.
16. Take it upon oneself: Assume personal responsibility for a task or action
مسئولیت کاری را پذیرفتن، به عهده گرفتن
She took it upon herself to manage the project.
او خودش مسئولیت مدیریت پروژه رو بر عهده گرفت.
Take off Meaning & Examples
17. Take off: To remove something, usually clothing or accessories
درآوردن (البسه)
It was hot so I took my jacket off.
هوا گرم بود، بنابراین ژاکتم رو درآوردم.
I always take off my shoes as soon as I get home.
من همیشه به محض این که می رسم خونه، کفش هامو در میارم.
It was hot in the room so he took off his jumper.
هوا در اتاق گرم بود، بنابراین او پلیورش رو درآورد.
May I take off my jacket? It’s warm in here.
می تونم ژاکتم رو دربیارم؟ هوای این جا گرمه.
17.1. Take off: Imitate, often in a satirical manner
ادای کسی درآوردن
They love to take off all the politicians’ mannerisms.
اون ها دوست دارن ادا و اطوارهای همه سایستمدارها رو تقلید کنن.
She takes off her mother so well.
او خیلی خوب ادای مادرش رو درمیاره.
17.2. Take off: Leave the ground and begin flight; to ascend into the air
بلند شدن هواپیما، اوج گرفتن
The plane has been cleared to take off from runway 3.
هواپیما برای بلند شدن از باند شماره 3 آماده شده است.
What time does the plane take off?
هواپیما چه ساعتی بلند میشه؟
The plane took off at 2pm.
هواپیما ساعت دو بعدازظهر پرواز کرد.
The plane took off at 7 o’clock.
هواپیما ساعت هفت بلند شد.
17.3. Take off: When a service is withdrawn
حذف کردن، پاک کردن
The program was taken off TV because it wasn’t very popular.
اون برنامه از تلویزیون پخش نشد، چون خیلی طرفدار نداشت.
17.4. Take off: Become successful, to flourish
موفق شدن، (کار و بار) گرفتن
The business has really taken off this year and has made quite a profit.
این کسب و کار در سال جاری واقعاً پیشرفت کرده و سود زیادی به دست آورده.
In the last few years, social media sites have taken off all over the world.
طی چند سال گذشته، شبکه های اجتماعی به سرعت در سرتاسر جهان محبوب شده اند.
Her career took off.
شغل او به شهرت و موفقیت رسید.
17.5. Take off: Depart
عزیمت کردن، رفتن
I’m going to take off now.
من الان می خوام برم.
He was at the party for about 15 minutes, and then he took off.
اون حدود 15 دقیقه در مهمونی موند و بعدش جیم شد.
He took off before I had a chance to say bye.
او قبل از این که من بتونم باهاش خداحافظی کنم رفت.
17.6. Take off: Quantify
سنجیدن، مقدار سنجی کردن
I’ll take off the concrete and steel for this construction project.
من مقدار بتن و فولاد مورد نیاز برای این پروژه احداث رو تعیین می کنم.
17.7. Take off: Absent oneself from work or other responsibility, especially with permission
غایب شدن، غیبت کردن (کار یا مدرسه)، مرخصی گرفتن
If you take off for Thanksgiving you must work Christmas and vice versa.
اگه برای روز شکرگذاری غیبت کنی، باید بجاش کریسمس کار کنی و یا بالعکس.
Jamie took three days off to go skiing in the mountains.
“جیمی” سه روز مرخصی گرفت تا به اسکی در کوهستان بره.
She took a week off to go and visit her family.
او یک هفته مرخصی گرفت تا بره و به خانوادش سر بزنه.
Take on Meaning & Examples
18. Take on: Acquire, bring in, or introduce
تحویل گرفتن، وارد کردن، استخدام کردن، به کار گرفتن
The ship took on cargo in Norfolk yesterday.
کشتی دیروز بار رو در نورفوک تحویل گرفت.
The company has taken on three new staff members.
شرکت، سه کارمند جدید استخدام کرده است.
I went for the interview last week and now they’ve decided to take me on.
من هفته پیش برای مصاحبه رفتم و الان اون ها تصمیم گرفتن که من رو استخدام کنن.
Business is good so the company is taking on extra staff.
اوضاع کسب و کار رو به راهه. بنابراین شرکت داره کارکنان بیشتری رو به کار می گیره.
18.1. Take on: Allowing people to get on a vehicle
سوار کردن
We can only take on five more passengers at the next stop.
ما فقط می تونیم 5 تا مسافر دیگه در ایستگاه بعدی سوار کنیم.
18.2. Take on: Begin to have or exhibit
به خود گرفتن، شکل گرفتن
In the dark, the teddy bear took on the appearance of a fearsome monster.
خرس تدی در تاریکی ظاهر یک هیولای ترسناک رو به خود گرفت.
The room took on a 1970s look.
اتاق، ظاهر دهه 1970 رو به خود گرفت.
18.3. Take on: Assume responsibility for
به عهده گرفتن، تقبل کردن
I’ll take on the project if no one else will.
اگه فرد دیگه ای پروژه رو نگیره، من مسئولیت اون رو به عهده می گیرم.
Do you have time to take on a new project?
آیا وقت داری یک پروژه جدید برداری؟
I took on the project.
من پروژه رو قبول کردم.
18.4. Take on: Attempt to fight or compete with
به مبارزه طلبیدن، از پس کسی یا چیزی برآمدن، مقابله کردن
I don’t recommend taking on that bully, since he’s bigger than you are.
از اون جایی هیکل اون فرد قلدر از تو بزرگتره، توصیه نمی کنم که باهاش مبارزه کنی.
In tonight’s boxing match, Antonio will take on an undefeated boxer from Argentina.
در مسابقه مشت زنی امشب، “آنتونیو” با یک بوکسور شکست ناپذیر از آرژانتین مبارزه خواهد کرد.
Germany will take on Mexico in the first round of the World Cup.
آلمان در دور اول جام جهانی به مصاف مکزیک خواهد رفت.
Take out Meaning & Examples
19. Take out: Remove something from its place
بیرون کشیدن، پاک کردن، درآوردن
Please take out the trash before the whole house starts to smell.
لطفاً قبل از این که کل خونه بو بگیره، آشغال ها رو بیرون ببر.
I took the letter out of the envelope.
من نامه رو از پاکت بیرون آوردم.
I got my wisdom tooth taken out.
من دندون عقلم رو درآوردم.
I took out my wallet from my bag.
من کیف پولم رو از کیفم بیرون آوردم.
Try this. It should take out the stain.
این رو امتحان کن. این باید لکه رو پاک کنه.
Sam took out a pen to note down the supplier’s address.
“سم” خودکاری بیرون آورد تا آدرس تهیه کننده رو بنویسه.
19.1. Take out: Obtain something official, such as a loan, license or insurance policy
پر کردن درخواست یا تقاضا به منظور گرفتن وام
She took out a loan from the bank.
او از بانک وام گرفت.
Many homeowners take out a mortgage when they buy property.
بسیاری از صاحب خانه ها موقع خرید ملک، درخواست وام مسکن می دهند.
19.2. Take out: Invite someone out socially, especially on a date
دعوت کردن، همراهی کردن
Let me take you out for dinner.
اجازه بده برای شام همراهیت کنم.
I’m taking my girlfriend out to dinner on our anniversary.
من قصد دارم دوست دخترم رو در سالگرد آشناییمون به شام دعوت کنم.
David took his girlfriend out for dinner.
“دیوید” دوست دخترش رو برای شام همراهی کرد.
Her boyfriend took her out for a meal on her birthday.
دوست پسرش اون رو در روز تولدش برای غذا خوردن دعوت کرد.
19.3. Take out: Buy food from a restaurant and eat it elsewhere
غذای بیرون بر
Do you want that to eat in or take out?
غذا رو همین جا می خورید یا بیرون می برید؟
وقتی بحث غذا میاد وسط، هر دو عبارت ‘take out’ و ‘take away’ یک معنی رو میدن؛ خرید غذا از رستوران و خوردن اون در جای دیگه. اما ‘take away’ بیشتر در بریتانیا و ‘take out’ بیشتر در آمریکا رایج هست و استفاده میشه.
19.4. Take someone out: Kill or destroy someone/something
از بین بردن، نابود کردن
His entire army unit got taken out in Afghanistan.
تمام ارتش او در افغانستان کشته شدند.
20. Take it out of you: Something that requires a lot of effort and makes you tired
طاقت فرسا
The journey to work this morning was a nightmare! It really took it out of me.
سفر کاری امروز صبح ، یه تجربه وحشتناک بود! واقعاً انرژی زیادی ازم گرفت.
21. Take something out on someone: To treat someone badly because you feel upset or angry
دق دل سر کسی خالی کردن
Sorry, I was very upset yesterday and I took it out on you.
ببخشید، دیروز خیلی ناراحت بودم و اون رو سر تو خالی کردم.
Hey, I know you had a terrible day at work – but don’t take it out on me!
ببین، می دونم روز افتضاحی سر کار داشتی – اما دق و دلت رو سر من خالی نکن.
Take over Meaning & Examples
22. Take over: Adopt a responsibility or duty from someone else
به دست گرفتن، عهده دار شدن، کنترل (جایی یا چیزی) به دست کسی افتادن
He will take over the job permanently when the accountant retires.
وقتی که حسابدار بازنشست میشه، او کارش رو به طور دائم تحویل می گیره.
Germany took over several other countries during World War II.
آلمان در طول جنگ جهانی دوم، کنترل چندین کشور دیگر را به دست گرفت.
Susan is taking over from Anna as manager.
“سوزان” به جای “آنا” و به عنوان سرپرست، کنترل امور رو به دست گرفته.
22.1. Take over: Relieve someone temporarily
جایگزین شدن به صورت موقت
If you will take over driving, I’d like to get some sleep.
دوس دارم کمی بخوابم، البته اگه بتونی موقتاً به جای من رانندگی کنی.
22.2. Take over: Buy out the ownership of a business
خرید مالکیت یک کسب وکار
Facebook took over WhatsApp in 2014.
فیسبوک در سال 2014 ، مالکیت واتس آپ رو در اختیار گرفت.
22.3. Take over: Annex a territory by conquest or invasion
تصرف کردن، تصاحب کردن (از سر قدرت و زورگویی)
Ancient Rome took over lands throughout the known world.
رم باستان، سرزمین های زیادی را در سرتاسر جهان به تصرف درآورد.
When the protests started the army took over.
وقتی اعتراضات شروع شد، ارتش قدرت رو به دست گرفت.
22.4. Take over: Become more successful (than someone or something else)
مسلط شدن، چیره شدن
Tiger Woods has taken over as the top golfer.
” Tiger Woods” لقب گلف باز برتر را از آن خود کرده است.
Her desire to win took over.
تمایل به برنده شدن، بر او چیره شد.
Take pity, Take to Meaning & Examples
23. Take pity: Show compassion (towards)
ترحم و دلسوزی کردن
Someone please take pity on that homeless man in the rain and give him a place to stay overnight.
لطفاً یه نفر به این مرد بیخانمان در بارون رحم کنه و یه جا برای موندن بهش بده.
24. Take to: Adapt to; to learn, grasp or master
عادت کردن، خوگرفتن، خیلی خوب آموختن
She took to swimming like a fish.
اون خیلی ماهرانه و مثل ماهی شنا می کرد.
It was only the teacher’s first class but the students really took to him.
این فقط اولین کلاس معلم بود، اما دانش آموزان واقعاً به او خو گرفتن.
My parents took to James immediately
والدینم خیلی زود به “جیمی” عادت کردن.
24.1. Take to: Enter; to go into or move towards
وارد شدن، پا گذاشتن
As the train rushed through, thousands of birds took to the air at once.
همچنان که قطار به سرعت عبور کرد، ناگهان هزاران پرنده در هوا به پرواز در اومدن.
24.2. Take to: Begin, as a new habit or practice
پرداختن، شروع کردن (به کار یا مطالعه و غیره)
After the third one was rejected, she took to asking the department to check the form before she submitted it.
او بعد از رد شدن سومین درخواستش، شروع کرد به پیگیری از دپارتمان تا قبل از فرستادن دوباره فرم، اون رو بررسی کنن.
She’s taken to drinking green tea every morning.
او اخیراً هر روز صبح، چای سبز می نوشه.
He’s taken to walking in the park every morning.
او جدیداً هر روز صبح در پارک قدم می زنه.
Take up Meaning & Examples
25. Take up: Pick up
بلند کردن، بالابردن
The reel automatically took up the slack.
قرقره به طور اتوماتیک طناب شُل رو بالا برد.
25.1. Take up: Begin doing (an activity) on a regular basis
شروع کردن (اغلب به عنوان عادت یا سرگرمی)
I’ve taken up knitting.
من بافندگی رو شروع کردم.
I’ve recently taken up yoga.
من اخیراً به طور مرتب یوگا کار می کنم.
She took up swimming and started going twice a week.
او شروع کرد به شنا رفتن و اون رو از دوبار در هفته آغاز کرد.
My father took up golf when he retired.
پدرم بعد از بازنشستگی شروع کرد به گلف بازی.
25.2. Take up: Address (an issue)
مطرح کردن، عنوان کردن (یک موضوع)
Let’s take this up with the manager.
بیا این موضوع رو با مدیر مطرح کنیم.
If you don’t like the way I do my job, take it up with my manager.
اگر از روشی که من کارم رو انجام می دهم خوشت نمیاد، اون رو با سرپرستم عنوان کن.
When she read about the libraries closing, she took up the issue with her MP (Member of Parliament, local politician).
وقتی او درمورد بسته شدن کتابخانه ها مطلع شد، موضوع رو با عضو پارلمان مطرح کرد.
If you’re unhappy with the service, you’ll have to take it up with my manager.
اگه از نحوه رسیدگی راضی نیستی، باید اون رو با مدیر درمیون بگذاری.
25.3. Take up: Occupy; to consume (space or time)
وقت صرف کردن، جا پر کردن
The books on finance take up three shelves.
کتاب های امور مالی، سه قفسه رو پر کردن.
These books are taking up all the space in my room.
این کتاب ها تمام فضای اتاقم رو اشغال کردن.
Last month an urgent project took up all my spare time.
ماه گذشته یک پروژه فوری و ناگهانی تمام وقتم رو گرفت.
I know you’re busy so I won’t take up too much of your time.
میدونم که سرت شلوغه، پس زیاد وقتت رو نمی گیرم.
There’s not much space here. The big table takes up too much room.
دیگه فضای خالی زیادی اینجا نداریم. این میز بزرگ بیش از حد اتاق رو اشغال کرده.
25.4. Take up: Shorten by hemming
تو گرفتن، کوتاه کردن (لباس و غیره)
If we take up the sleeves a bit, that shirt will look much better on you.
اگه آستین های این پیراهن رو کمی کوتاه کنیم، خیلی بهتر به نظر می رسه.
That skirt is too long for you. It will need to be taken up.
این دامن برات خیلی بلنده. لازمه که کوتاه بشه.
25.5. Take up: Accept (a proposal, offer, request, etc.) from
تأیید کردن، قبول کردن (پیشنهاد، درخواست و غیره)
Shall we take them up on their offer to help us move?
آیا باید پیشنهاد اون ها رو برای کمک به اسباب کشی قبول کنیم؟
“When you travel to China, you’re welcome to stay at my house.” “Really? I might take you up on that!”
“وقتی برای مسافرت به چین میای، خوشحال میشم که در خونه من بمونی.” “واقعاً؟ احتمالاً این پیشنهاد رو قبول کنم!”
He was offered a promotion at work and, although it was a lot more work, he took up the challenge.
به او پیشنهاد ترفیع در کار داده شد و اگرچه همراه با انجام وظایف بیشتر بود، اما اون رو قبول کرد.
I can show you round London if you like. – I’ll take you up on that (offer)!
اگه مایل باشی، من می تونم اطراف لندن رو بهت نشون بدم. – پیشنهادتو قبول می کنم.
25.6. Take up: Resume
ادامه دادن، از سر گرفتن
Let’s take up where we left off.
بیا کار رو دوباره از همون جایی که متوقف کردیم، از سر بگیریم.
When David left the police, Anna took up his unfinished case.
وقتی “دیوید” از نیروی پلیس خارج شد، “آنا” پرونده ناتموم اون رو ادامه داد.
She took up the story where Bill had left off.
او داستان رو از همون جایی که “بیل” قطع کرده بود، از سر گرفت.
25.7. Take up: Start working at a job
شروع کار تازه
He will take up his position next week.
او هفته آینده در پست جدیدش مشغول به کار میشه.
While writing his first book Tony took up a job as a teacher.
“تونی” در حالی که مشغول نوشتن اولین کتابش بود، شغل خود رو به عنوان معلم آغاز کرد.
25.8. Take up: Get into a particular position
جای گرفتن
She took up a position in the corner of the room.
او در گوشه ای از اتاق جای گرفت.
26. Take up with: Form a close relationship with (someone)
همدم و همنشین شدن با (کسی)، دوست کسی شدن
I hear that John has taken up with Jane.
شنیدم که “جان” با “جین” دوست شده.
Take upon oneself, Take through Meaning & Examples
27. Take upon oneself: Assume personal responsibility for
مسئولیت کاری را پذیرفتن، به عهده گرفتن
That’s an awful lot of work to take upon yourself.
این کار خیلی بزرگیه که خودت مسئولیت کارهات رو بر عهده بگیری.
He took it upon himself to show the guests around.
او خودش این مسئولیت رو بر عهده گرفت که اطراف رو به مهمان ها نشون بده.
I took it upon myself to give him the bad news.
من مسئولیت رساندن اون خبر ناگوار رو به او برعهده گرفتم.
28. Take through: Explain something; give a tour of a place
توضیح دادن؛ بازدید از یک مکان
Stop by, and I’ll take you through the new headquarters.
صبر کن، من تو رو با مرکز جدید فرماندهی آشنا می کنم.
Let me take you through the procedure for operating this machine. First, you need to…
اجازه بده اصول کار با این دستگاه رو توضیح بدم. اول باید ….
Let me take you through the instructions for the exam.
اجازه بده راهنمایی های لازم برای امتحان رو برات توضیح بدم.
If you don’t understand what you’re meant to do, I can take you through it.
اگه متوجه نمیشی که باید چیکار کنی، من می تونم برات توضیح بدم.
برخی افعال عبارتی دارای معانی متفاوتی به صورت رسمی و غیر رسمی هستن و مفهوم و منظور اصلی رو فقط میشه از متن متوجه شد. مثلاً فعل ‘take in’ هم می تونه معنی “درک کردن و فهمیدن” بده و هم معنی “کوچک کردن لباس” رو داشته باشه. همچنین فعل take something back’ هم به معنی “پس دادن جنس به فروشگاه” هست و هم به معنی “پس گرفتن حرف یا ادعا” و یا فعل ‘take off’ می تونه هم به معنی “بلند شدن هواپیما” باشه و هم به معنی “موفقیت و پیشرفت ناگهانی”.
افعال عبارتی در محاورات بومی زبانان انگلیسی بسیار رایج هستن. مثلاً از عبارت ‘take off’ برای زمانی استفاده کنین که میخواین ناگهان جایی رو ترک کنین، از ‘take up’ برای شروع یه فعالیت یا سرگرمی و از ‘take down’ برای بیان مغلوب و خوار کردن کسی. دفعه بعد وقتی یه برنامه یا فیلم به زبان انگلیسی نگاه کردین، سعی کنین افعال عبارتی که با ‘take’ میشنوین رو یادداشت کنین و ببینین که کجا استفاده میشن.
حالا که توضیحات کامل در مورد عبارات فعلی با take را بررسی کردیم، پیشنهاد می کنم در آزمون زیر شرکت کنید و میزان یادگیری خود را از این مطلب بسنجید!
مقاله بسیار عالی و مفیدی بود ممنونم استاد عزیز
خواهش می کنم میترا جان. ممنون از محبتت
عالی و کابردی، ممنووون👌👌
ممنون لیلا جان
خیلی ممنون از زحماتی که می کشید. بسیار کاربردی و عالی خدا قوت
ممنون ارشیای عزیزم از حضورت
واااااااای خیلی عالییییی بود استاد واقعا مرسی. فقط اگه ممکنه صوتش هم برامون بذارید:)
سلام مهرانه جان. چشم حتما
بسیار مفید و عالی سپاس فراوان. پیشنهادتون برای این که مکالمه یاد بگیرم چیه پکیج یا دوره مکالمه انلاین فرمول یک؟ من کلاسهای سفیر رو تا سطح پیشرفته رفتم. ولی خیلی فاصله افتاده و می خوام اسپیکینگم بهتر بشه. چون کمی حس می کنم اعتناد به نفسم ضعیفه
سلام مرضیه جان. ممنون از شما
بستگی به زمانتون داره اگر می خواهید خودتون مطالعه کنید پکیج رو تهیه کنید اما اگر نیاز به استفاده از استاد به صورت هر روز دارید در دوره شرکت کنید. البته پکیج هم هر سوال و اشکالی داشته باشید می تونید بپرسید
Thank you for your unreserved kindness, God bless you
Lida