A Bet

A Bet

یک شرط

Russell finished running a relay and joined his friend Becky in the cafeteria.

راسل مسابقه دو امدادی را به پایان برد و به دوستش بِکی در کافه تریا ملحق شد.

 

He asked, “What’s for lunch?”

او پرسید”ناهار چی داریم؟”

 

“Sesame chicken.

بِکی گفت:جوجه کنجدی.

 

 It’s OK, except the meat’s charred.

خوبه، به غیر از این که گوشتش جزغاله است.

 

 Oh, and watch out for the chili peppers,” Becky said.

مراقب فلفل تند  باش.

 

“Chilies don’t bother me!” said Russell.

راسل گفت:فلفل تند من رو اذیت نمی کنه.

 

“My stepmother says you should be careful with them,” replied Becky.

بِکی  جواب داد: نامادریم میگه که باید مراقبشون باشی.

 

An argument ensued about eating chilies.

بعد از خوردن فلفل تند همیشه دعوا میشه.

 

 “Chilies aren’t so bad.

راسل گفت: فلفل تند خیلی هم بد نیست .

 

 I bet I can take more bites of this chili than you,” Russell said.

شرط می بندم که میتونم بیشتر از تو فلفل تند بخورم.

 

Becky was wary of eating the pepper.

بِکی از خوردن فلفل تند دلهره داشت.

 

 Despite her reluctance, she didn’t want to say no to the bet.

 

علی رغم میل باطنی اش نمی خواست به این شرط جواب رد بده.

 

She wavered about whether to do it or not.

او در مورد اینکه این کار را انجام بده یا نه دودل بود.

 

She negotiated the details.

او در مورد جزییات صحبت کرد.

 

“What will the winner get?” she asked.

او پرسید: “برنده چی نصیبش میشه؟”

 

“The loser has to carry the winner’s books for a year!

بازنده باید کتاب های برنده رو به مدت یک سال حمل کنه!

 

 I’ll even let you go first.”

حتی میزارم تو اول شروع کنی.

 

Becky replied, “ Fine, but to clarify, you’ll carry my books for the entire school year, right?”

بِکی در جواب گفت:”خوبه، اما محض روشن شدن بیشتر موضوع – تو کتاب های من رو در تمام سال تحصیلی حمل خواهی کرد، درسته؟

 

Russell restated the agreement, “That’s right I’ll carry your books all year if you win—which you won’t!”

راسل دوباره توافق را بازگو کرد.”درسته، اگر تو برنده شدی من کتاب هایت را در تمام طول سال  حمل می کنم.- که البته نمی بری!

 

His dogged persuasion convinced her.

اصرارهای لجوجانه او کِلی را متقاعد کرد.

 

The chili looked benign, but Becky knew it could cause a lot of pain.

فلفل تند بی خطر به نظر می رسید .اما بِکی می دانست که باعث درد بسیاری خواهد شد.

 

She bit the bottom of the pepper.

او انتهای فلفل را گاز زد.

 

Surprisingly, she felt nothing.

در کمال ناباوری هیچ چیزی حس نکرد.

 

“ My turn,” said Russell.

راسل گفت: “حالا نوبت منه”.

 

He bit the middle of the chili.

او وسط  فلفل را گاز زد.

 

 Immediately, he seemed to be in distress.

بلافاصله نگرانی واضطراب در او هویدا شد.                                                  

 

 He gasped and his face alternated between brave and pained expressions.

او بریده بریده نفس می زد و در چهره اش  شجاعت و درد موج می زد.

 

He experienced an overdose of spice.

اومصرف بیش از حد فلفل را تجربه کرد.

 

He was on the verge of tears and finally let out a horrible cry.

نزدیک بود اشکش در بیاید و بلاخره گریه ای وحشتناک سر داد.

 

“Take this,” said Becky, handing him her drink.

بِکی به او آب داد و گفت:”این رو بخور”.

 

“That was awful!” he said, continuing to sip from the glass.

اوگفت:”خیلی افتضاح بود و شروع کرد به جرعه جرعه نوشیدن آب از لیوان.”

 

That night, Becky researched chilies.

آن شب بِکی در مورد فلفل ها تحقیق کرد.

 

 The next day she said in an apologetic voice, “ I read that the hot part of chilies is in the middle, where the seeds are.

روز بعد  با صدای شرم آگین گفت:” جایی خوندم که  تند ترین قسمت فلفل وسط آن هست ، یعنی همون جایی که دانه ها وجود دارند.

 

I’m sorry—I feel like I cheated by going first.”

متاسفم- احساس می کنم به خاطر اینکه اول شروع کردم تقلب کردم.

 

Russell was relieved, not only did he learn something new about chilies, but he learned that Becky was a good friend.

راسل خیالش راحت شد، او نه تنها در مورد فلفل چیزهای جدیدی یاد گرفت بلکه فهمید که بِکی دوست خوبی است.

Example Meaning Word
The best exercise alternates muscle and heart  strengthening به تناوب انجام دادن to alternate
The boy felt apologetic after losing his sister’s favorite toy شرمسار، خجالت زده  apologetic
 Many spiders look scary, but most are actually benign بی خطر، بی آزار benign
 While Frank went inside to get the mustard, he accidentally charred the hot dogs  جزغاله کردن یا ذغال کردن char
 Drew tried to clarify all the functions o f Michelle’s new computer  روشن کردن -توضیح دادن clarify
Failing a class caused the student a lot of distress   اضطراب-دلهره distress
Her dad bought her a new jacket after her dogged requests for one سرسختانه –لجوجانه dogged
After a few minutes of lightening, thunder ensued پیش آمدن، به دنبال آمدن ensue
John always gasps when watching a scary movie بریده بریده نفس کشیدن-نفس نفس زدن gasp
Mario and Joe took a long time negotiating the contract between the companies گفتگو کردن – مذاکره کردن negotiate
John’s skin was burned from an overdose o f sunshine مصرف بیش از حد مجاز دارو overdose
 The persuasion of his argument convinced the customer to buy the laptop  تشویق- ترغیب persuasion
Jerry was the fastest on his team, so he ran the last part o f the relay  مسابقه امدادی relay
Jesse took out the trash with great reluctance بی میلی –اکراه reluctance
Mrs. Jones restated the test question to the class بازگو کردن – از نو گفتن restate
I used the buns with the sesame seeds on them کنجد sesame
Liza relaxed on the beach, sipping fruit juice through  a straw جرعه جرعه نوشیدن sip
Joan was on the verge o f leaving her house when the phone rang آستانه، لبه verge
She was wary of going to school because she hadn’t done her homework دلواپس، نگران wary
I wavered between eating the apple or the cake for a snack مردد، دو دل waver

فقط یک کلیک تا کشف داستان‌های جذاب و یادگیری عبارات طلایی! همین حالا بزن روی عکس و خودت تجربه کن!

 

4 دیدگاه برای “A Bet

  1. درود وسلام ! این مطالب برای یاد گیری انلگیسی خیلی موثیر ودرخور است. از رهنمایی وهمکاری شما برای همه نیازمندان متشکرم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

محدودیت زمانی مجاز به پایان رسید. لطفا کد امنیتی را دوباره تکمیل کنید.