اصطلاحات خوراکی در انگلیسی
در این مقاله به بررسی اصطلاحات انگلیسی مرتبط با خوراکی ها می پردازیم. این دسته از اصطلاحات، آموزش زبان انگلیسی را با تنوع همراه کرده و بالطبع یادگیری زبان انگلیسی را برای زبان آموزان شیرین تر می سازد.
1. Egghead
نابغه و درسخون
I think Jane will do well in her finals. She has always been a kind of egghead from elementary school all the way through college.
فکر میکنم جِین در امتحان نهایی اش موفق خواهد شد.اون همیشه از دوران ابتدایی تا پایان دانشگاه یه جورایی تیزهوش بوده است.
SON: MUM, ONE OF THE KIDS IN SCHOOL CALLED ME AN EGGHEAD TODAY.
پسر: مامان،امروز یکی از بچه ها توی مدرسه بهم گفت نابغه.
MUM: WHY DID THEY CALL YOU THAT?
مامان: چرا به این نام صدات زدن؟
SON: I THINK IT’S BECAUSE THE OTHER KIDS THINK I AM REALLY SMART. THEY SAID THAT I’M ALWAYS READING BOOKS AND THAT I ALWAYS HAVE THE RIGHT ANSWER TO THE TEACHER’S QUESTIONS.
پسر:فکر کنم چون تصور می کنن من خیلی باهوشم. اونها می گن من همیشه در حال کتاب خوندن هستم وهمیشه به سوالات معلم پاسخ درست میدم.
MUM: WELL, YOU ARE VERY INTELLIGENT. NEXT TIME SOMEBODY CALLS YOU AN EGGHEAD JUST REPLY BACK TO THEM SAYING, “I KNOW” AND WALK AWAY WITH YOUR HEAD HELD HIGH.
مامان:خب تو خیلی باهوشی.دفعه بعد اگه کسی بهت گفت بچه درسخون تو هم بهش بگو،”میدونم” و اصلا هم خَم به ابروت نیار.
2. Big cheese
آدم کله گنده، با نفوذ
Do you know Peter? He’s a big cheese at the company, he may help you to get a good job there.
پیتر رو میشناسی؟ اون در شرکت یه شخص مهم و با نفوده. شاید بهت کمک کنه توی شرکت یه کار خوب بگیری.
MARY: I HAD A TERRIBLE DAY AT WORK TODAY.
مری:امروزسر کار روز بسیار بدی داشتم.
ALICE: WHY?
آلیس: چرا؟
MARY: EVER SINCE TOM GOT HIS PROMOTION HE THINKS HE IS THE BIG CHEESE OF THE COMPANY. ALL HE DOES IS ORDER US AROUND ALL DAY.
مری :از وقتی که تام ترفیع گرفته فکر میکنه توی شرکت شخص قدرتمندیه. تنها کاری که می کنه اینه که تمام روز فقط به ما دستور میده.
ALICE: CAN YOU TAK TO HIM ABOUT IT?
آلیس: میتوانی دراین مورد باهاش صحبت کنی؟
MARY: I DON’T THINK SO, HE IS TOO INFLUENTIAL NOW. HE COULD FIRE ME IF I DO SOMETHING HE DOESN’T LIKE.
مری: فکر نمیکنم .الان خیلی نفوذ داره. اگر کاری علیرغم میلش انجام بدهم ممکنه اخراجم کنه.
3. Couch potato
خوره تلویزیون
My uncle is a couch potato, you never see him without the remote control in his hand.
دایی من خوره تلویزیونه. هیچوقت اونو نمی بینی که کنترل تلوزیون دستش نباشه.
JENNY: WHERE IS ANDREW? HE SAID HE WOULD JOIN US FOR LUNCH TODAY.
جِنی : اندرو کجاست؟ گفت امروز میاد با هم ناهار بخوریم.
MARY: I WENT TO PICK HIM UP EARLIER AND HE WAS IN HIS PYJAMAS WATCHING STAR WARS. I FOUND HIM IN THE SAME SPOT YESTERDAY WHEN I WENT TO HANG OUT WITH HIM. I DON’T THINK HE HAS MOVED FROM THAT COUCH ALL WEEKEND.
مِری: من زودتر رفتم دنبالش و اون با پیژامه نشسته بود داشت فیلم جنگ ستارگاران رو تماشا می کرد. دیروز هم که رفتم باهاش بیرون برم همین وضعیت رو داشت. فکر نمیکنم تمام آخر هفته رو حتی از روی اون مبل تکون خورده باشه.
JENNY: HE IS SO LAZY, IT IS UNBELIEVABLE! HE’S A COUCH POTATO, HE NEEDS TO GO OUTSIDE AND ENJOY LIFE.
جِنی: اون خیلی تنبله، آدم باورش نمی شه! اون خوره تلویزیونه، باید بیرون بره و از زندگی لذت ببره.
MARY: YOU’RE RIGHT, HE’S SPENDING TOO MUCH TIME ON THAT COUCH WATCHING TELEVISION.
مری: حق با توست،اون روی اون مبل وقت خیلی زیادی رو صرف تماشای تلویزیون میکنه.
4. Tough cookie
آدم سمج
There is a tough cookie on the phone, he insists to talk to the manager, shall I put him through?
یک آدم سمج پشت خطه،اصرار داره که با مدیر صحبت کنه، اجازه هست اونو وصل کنم؟
MOTHER 1: HOW IS SARAH?
مادر 1: حال سارا چطوره؟
MOTHER 2: SARAH IS GREAT BUT SHE IS VERY BUSY. SHE IS A FULL-TIME STUDENT AND WORKING 30 HOURS A WEEK TO PAY OFF HER STUDENT LOANS. I DON’T KNOW HOW SHE HAS TIME FOR IT ALL.
مادر 2: سارا عالیه اما سرش خیلی شلوغ است.او یک دانشجوی تمام وقت است و 30 ساعت در هفته کار میکند تا بدهی / شهریه دانشجویی اش راتسویه کند.نمیدانم با این همه کار چطور وقت میاورد.
MOTHER 1: WOW! SHE REALLY IS A TOUGH COOKIE! SHE HAS A PLAN AND SHE’S WORKING AS HARD AS SHE CAN TO REACH HER GOAL.
مادر 1: واو! اون دختر خیلی سمجیه! اون برنامه داره و تا جایی که می تونه سخت کار میکنه تا به اهدافش برسه.
MOTHER 2: YES, SHE IS. WE ARE VERY PROUD OF HER.
مادر2: بله همین طوره. ما خیلی بهش افتخار میکنیم.
5. Top banana
رهبر گروه، رئیس
I don’t know when we’ll finish, ask Jack, he’s the top banana here.
نمیدانم کارمون کِی تمام میشه،از جک سوال کن، اینجا همه کاره اونه.
JOHN: OUR TEAM IS IN DISARRAY.
جان: تیم ما خیلی بهم ریخته است.
JEREMY: WHAT DO YOU MEAN?
جرِمی: منظورت چیه؟
JOHN: WE HAVE NO ORDER, NO AIMS AND NO DIRECTION. WE NEED A LEADER, A TOP BANANA THAT CAN MOTIVATE THE TEAM AND DRIVE US TO THE FINISH LINE.
جان: ما نه نظم داریم، نه هدف و نه مدیریت. ما به یک مدیر نیاز داریم، به یک رهبر نیاز داریم که بتونه به تیم انگیزه بده و ما را به خط پایان برسونه.
JEREMY: YOU’RE RIGHT. I THINK YOU SHOULD BE THE LEADER. YOU’RE ORGANISED, AMBITIOUS, A TEAM PLAYER AND INTELLIGENT. I KNOW THE REST OF THE TEAM WILL AGREE. WHAT DO YOU THINK?
جِرِمی: درست می گی. فکر میکنم تو باید رهبر تیم بشی. تو آدم منظم ، بلند پرواز، دارای روحیه کار تیمی و باهوش هستی. می دونم که بقیه اعضای تیم هم موافقت می کنند. نظرت چیه؟
JOHN: I WOULD BE HONOURED TO BE THE TOP BANANA OF THIS TEAM!
جان: برای من افتخاره که رئیس این تیم باشم.
6. Bad apple
آدم دردسر ساز، شرور
He’s a real bad apple. If I were you, I wouldn’t let my daughter go out with him.
اون واقعا آدم شروریه. اگه جای تو بودم ،اجازه نمی دادم دخترم با او بیرون بره.
GEORGE: WHERE IS KEVIN NOWADAYS?
جورج: این روزها کوین کجاست؟
PAUL: HE’S DOING TIME IN PRISON. HE WAS ARRESTED LAST YEAR.
پال: فعلا زندانه. سال گذشته دستگیر شد.
GEORGE: I’M NOT SURPRISED.
جورج: تعجب نمی کنم.
PAUL: WHY?
پال: چرا؟
GEORGE: HE WAS ALWAYS THE BAD APPLE OF THE FAMILY. THEY WERE NEVER ABLE TO DISCIPLINE HIM WHEREAS HIS SISTER WAS ALWAYS SO GOOD.
جورج: اون همیشه برای خانواده دردسر ساز بوده. اونها هیچ وقت نتونستند اونو تربیت کنند درصورتی که خواهرش همیشه خیلی خوب بود.
PAUL: YOU’RE RIGHT. I REMEMBER IN SCHOOL HE WAS ALWAYS GETTING IN TROUBLE FOR FIGHTING AND POOR ATTENDANCE BUT HIS SISTER WAS SO FRIENDLY AND WELL MANNERED. SHE WAS COMPLETELY DIFFERENT TO KEVIN. HE REALLY IS THE BAD APPLE OF THAT FAMILY, HIS POOR PARENTS.
پال: حق با توست.یادمه در مدرسه همیشه بخاطر دعوا و درس نخوندن توی دردسر می افتاد. اما خواهرش خیلی مهربون و مودب بود. او کاملا با کوین فرق داشت.کوین واقعا بچه دردسرساز این خانواده است. بیچاره والدینش.
7. Sour grapes
دماغ سوخته
The losers say they don’t mind that they couldn’t win the cup, but I’m sure this is only sour grapes.
اون تیمی که باخته می گه براشون مهم نیست که نتونستند جام روببرند،اما من مطمئن ام که دماغشون سوخته.
ANNA: DID YOU HEAR THAT KIM LOST HER JOB?
آنا: شنیده ای که کیم کارش رو از دست داده؟
MELISSA: REALLY? I SAW HER YESTERDAY AND SHE DIDN’T SAY ANYTHING.
ملیسا: واقعا. دیروز دیدمش ولی چیزی نگفت.
ANNA: SHE’S PRETENDING THAT DOESN’T CARE THAT SHE WAS FIRED BUT IT’S JUST A BUNCH OF SOUR GRAPES.
آنا: اون وانمود میکنه که براش اهمیتی نداره که اخراج شده اما حسابی دماغش سوخته.
MELISSA: SHE LOVED THAT JOB OF COURSE SHE CARES.
ملیسا: اون عاشق این کار بود البته که براش مهمه.
ANNA: I KNOW BUT SHE WANTS EVERYONE TO THINK SHE IS HAPPY AND DIDN’T LIKE HER JOB ANYWAY.
آنا: میدانم اما اون میخواد همه فکرکنند که خوشحاله و اصلا شغلش را دوست نداشته.
8. Lemon law
قانون لیمو (گارانتی استرداد پول در صورت معیوب بودن یک جنس – در آمریکا)
Unfortunately, his new car had an engine defect, but he received a complete refund in accordance with the lemon law.
متاسفانه، موتور ماشین جدیدش خراب شد، اما طبق قانون لیمو تمام پولش رو پس گرفت.
CORINNE: I CAN’T BELIEVE IT! THE SOUND ON MY NEW TELEVISION ISN’T WORKING.
کُرین: باورم نمی شه! تلویزیون جدیدم صدا نداره.
ELI: HOW DID YOU BREAK YOUR NEW TELEVISION ALREADY? YOU HAVE ONLY HAD IT FOR THREE DAYS.
اِلی: چطور به این زودی تلویزیون جدیدت رو خراب کردی؟ فقط سه روزه که اونو خریدی.
CORINNE: I THINK IT WAS SOLD TO ME LIKE THIS, I COULDN’T HAVE BROKEN IT ALREADY.
کُرین: فکر کنم این تلویزیون راهمینطور که هست به من فروختن، من این قدر زود خرابش نکردم.
ELI: IF THEY SOLD YOU A FAULTY TELEVISION SET, YOU CAN GET YOUR MONEY BACK.
اِلی: اگه تلویزیون خراب به تو فروخته باشند، میتونی پولت رو پس بگیری.
CORINNE: HOW CAN I GET MY MONEY BACK?
کُرین: چطور میتونم پولم رو پس بگیرم؟
ELI: IN ACCORDANCE TO THE LEMON LAW YOU MUST BE GIVEN A COMPLETE REFUND IF YOU WERE SOLD A FAULTY PRODUCT.
کُرین: طبق قانون لیمو اگه جنسی که بهت می فروشن معیوب باشه باید تمام پولت رو بهت پس بدن.
CORINNE: THAT’S BRILLIANT, I’LL CONTACT MY LAWYER NOW.
کُرین: عالیه ،همین الان با وکیلم تماس می گیرم.
9. A bun in the oven
حامله بودن
I have a bun the oven, the baby is due in 7 months.
من حامله ام، بچه ام هفت ماه دیگه به دنیا میاد.
They’ve got a bun in the oven! This will be their first baby.
آنها یه بچه توی راه دارند. این اولین فرزندشونه.
ZOE: I WENT TO THE DOCTOR TODAY.
امروز رفتم دکتر.
MIA: WHY DID YOU GO TO THE DOCTOR?
برای چی دکتر رفتی؟
ZOE: I THOUGHT I HAD A VIRUS AS I HAVEN’T BEEN FEELING VERY WELL. BUT THE DOCTOR SAID IT WASN’T A VIRUS.
ازآنجایی که حالم خیلی خوب نبود فکر کردم ویروس گرفتم،اما دکتر گفت ویروس نیست.
MIA: SO WHAT IS WRONG WITH YOU?
پس مشکلت چیه؟
ZOE: I’M PREGNANT!
من باردارم!
MIA: CONGRATULATIONS! YOU’VE GOT A BUN IN THE OVEN! THAT’S FANTASTIC NEWS!
تبریک می گم. تو حامله ای. این خبر عالیه!
10. Bring home the bacon
نان آور خانه
You need to find a good job and bring home the bacon.
باید یه کار پیدا کنی و نان آور خانواده بشی.
LUCAS: I WANT TO QUIT MY JOB, BUT I CAN’T.
لوکاس: می خواهم کارم رو ول کنم، اما نمی توانم.
NOAH: WHY CAN’T YOU QUIT YOUR JOB?
نوح: چرا نمی تونی کارت رو ول کنی؟
LUCAS: I NEED THAT JOB TO SUPPORT MY FAMILY, THEY ARE RELYING ON MY INCOME.
لوکاس: من برای تامین خانواده ام به اون کار نیاز دارم، آنها خیلی به درآمد من متکی هستند.
NOAH: YOU BRING HOME THE BACON, THAT MUST BE A LOT OF PRESSURE.
تو نان آور خانواده هستی، باید فشار زیادی روی تو باشه.
LUCAS: IT IS. I WOULD LOVE TO QUIT MY JOB RIGHT NOW, BUT I KNOW I SHOULD FIND A NEW JOB FIRST.
همینطوره. از خدامه همین الان این کار رو ول کنم، اما میدانم اول باید یک کار جدید پیدا کنم.
11. Cheesy
بدرد نخور
The novel received terrible reviews and was even said to be cheesy as many critics thought it was too predictable.
این رمان انتقادات بسیار تندی دریافت کرد و حتی گفتند که مزخرف و بدرد نخوره، همونطوری که خیلی از منتقدین فکر می کردند این انتقادات کاملا قابل پیش بینیه.
JACK: HOW WAS THE NEW MOVIE?
جک: فیلم جدید چطور بود؟
LUKE: IT WAS OK, I THOUGHT IT COULD HAVE BEEN BETTER THOUGH.
خوب بود، اگرچه فکر می کنم می تونست بهتر ازین باشه.
JACK: WHAT DO YOU MEAN?
جک: منظورت چیه؟
LUKE: I JUST THOUGHT IT WAS REALLY PREDICTABLE AND CHEESY. I KNEW WHAT THE CHARACTERS WERE GOING TO SAY BEFORE THEY SAID IT AND IT JUST SEEMED VERY FORCED AND FAKE.
لوک: فکر کردم یه فیلم قابل پیش بینی و مزخرفه. قبل از اینکه بازیگرها حرف بزنند میدونستم چی می خوان بگن و به نظرم خیلی تصنعی و بی روح بود.
JACK: THAT IS DISAPPOINTING
جک : نا امیدکننده است.
LUKE: IT IS, THE MOVIE WAS FULL OF CLICHES AND THE STORYLINE WAS SO OBVIOUS AND HAS BEEN DONE BEFORE SO MANY TIMES.
لوک : همینطوره، فیلم پر بود از صحنه های کلیشه ای و مسیر داستان خیلی واضح بود و قبلا چندین بار مثل این فیلم ساخته شده بود.
JACK: I WON’T BE GOING TO WATCH THAT MOVIE THEN.
جک: پس من به تماشای این فیلم نمیرم.
LUKE: I WOULDN’T RECOMMEND IT.
لوک: من این فیلم رو پیشنهاد نمی کنم.
12. Full of beans
سرزنده و پرانرژی
The kids were full of beans after the birthday party.
بعد از مهمونی تولد بچه ها حسابی سرحال بودند.
MAGGIE: HOW IS KEVIN?
مگی: کوین چطوره؟
PETER: KEVIN IS GREAT, HE IS ABOUT TO START COLLEGE AND IS EXCITED TO LIVE ON CAMPUS.
پیتر: کوین عالیه، قراره دانشگاه رو شروع کند و برای زندگی در محیط کالج هیجان زده است.
MAGGIE: I DIDN’T KNOW HE WAS MOVING AWAY, IS HE NERVOUS ABOUT LIVING ALONE?
مگی: نمیدونستم داره میره، آیا از تنها زندگی کردن مضطرب نیست؟
PETER: NOT AT ALL! HE IS FULL OF BEANS, HE CAN’T WAIT TO HAVE HIS OWN APARTMENT AND DO WHATEVER HE WANTS, WHENEVER HE WANTS. HIS PARENTS ARE VERY STRICT SO HE IS LOOKING FORWARD TO THE FREEDOM.
اصلا ! اون خیلی سرحاله. بی صبرانه منتظره تا برای خودش آپارتمان بگیره و هر کاری دلش می خواد انجام بده.والدینش خیلی بهش سخت می گیرند به همین خاطر اون دنبال آزادیه.
MAGGIE: I HOPE IT ALL WORKS OUT FOR HIM! – I’M SURE IT WILL, HE’S A VERY BRIGHT, YOUNG MAN.
امیدوارم این وضعیت برای اون کارساز باشه! مطمئنم همینطوره. او پسر جوان و بسیار باهوشیه.
13. A Piece of cake
مثل آب خوردن
The exam was a piece of cake. I knew all the answers, I was finished within half an hour.
امتحان خیلی آسون بود. همه پاسخ ها رو میدونستم، ظرف نیم ساعت امتحانم رو تمام کردم.
MARY: WOULD YOU MIND HELPING ME PACK AND MOVE MY STUFF TO THE NEW APARTMENT?
ماری : مشکلی نیست برای جمع کردن و بردن وسایلم به آپارتمان جدید بهم کمک کنی ؟
JOHN: OF COURSE NOT!
جان: البته که نه.
MARY: ARE YOU SURE? I HAVE A LOT OF BIG FURNITURE AND DELICATE CROCKERY.
ماری: مطمئنی؟ من کلی اسباب وسایل بزرگ و ظرف و ظروف چینی دارم .
JOHN: I’M POSITIVE, IT WILL BE A PIECE OF CAKE IF THE TWO OF US DO IT TOGETHER. WE’LL HAVE EVERYTHING PACKED AND MOVED BY THE END OF THE WEEK
جان: شک ندارم اگر هردوی ما اینکار را انجام بدیم مثل آب خوردنه خواهد بود. ما همه چیز را بسته بندی می کنیم و تا آخر هفته اسباب کشی می کنیم.
MARY: THANK YOU SO MUCH, YOU ARE A LIFESAVER!
ماری: خیلی سپاسگزارم، تو یه فرشته واقعی هستی.
JOHN: DON’T MENTION IT, I’M HAPPY TO HELP!
حرفش رو هم نزن.خوشحال میشم بهت کمک کنم.
14. Spill the beans
فاش کردن راز
They spilled the beans last night to their family and friends. They are quitting their jobs and travelling around the world for a year. They kept it a secret for months.
اونها دیشب از این راز پرده برداشتند و به خانواده و دوستانشان گفتند. اونها می خواهند کارشون رو ول کنند و بمدت یک سال دور دنیا بگردند. آنها این موضوع را به مدت چندین ماه مثل یک راز نگه داشتند.
ELLA: THIS BROWN BREAD IS AMAZING!
این نون قهوه ای واقعا فوق العاده است.
EVELYN: THANK YOU, I MADE IT.
ممنوم. من درستش کردم.
ELLA: REALLY? I’M VERY IMPRESSED, I WOULD LOVE TO TRY BAKE IT AT HOME. CAN I HAVE THE RECIPE?
واقعا! جا خوردم، میخواهم توی خانه پختن این نون رو امتحان کنم. میشه دستور پختش رو به من بدی؟
EVELYN: I’M SORRY BUT IT’S A FAMILY RECIPE, I’M NOT ALLOWED TO TELL ANYONE OUTSIDE OF THE FAMILY, THE SECRET RECIPE.
متاسفم اما این دستور پخت خانوادگیه، اجازه ندارم غیر از اعضای خانواده به کسی این دستور طبخ سری را بگم.
ELLA: YOU WOULDN’T SPILL THE BEANS TO YOUR CLOSEST FRIEND, WOULD YOU? I PROMISE I’LL KEEP THE RECIPE A SECRET.
الا: این راز رو برای نزدیکترین دوستت فاش نمی کنی، درسته؟ قول میدهم این دستور پخت را مثل یک راز مخفی نگه دارم.
EVELYN: I WISH I COULD BUT I CAN’T, IT’S A SECRET THAT’S BEEN IN THE FAMILY FOR GENERATIONS.
اولین: ای کاش میتوانستم اما نمیتوانم. این راز نسلهاست که در خانواده بوده است.
ELLA: OK, I UNDERSTAND.
بسیار خب، درک می کنم.
15. Take with a pinch of salt
با دیده تردید نگریستن، مظنون بودن به
Detectives have to be skeptical and suspicious when interviewing suspects. They have to take everything being said with a pinch of salt.
کاراگاهها مجبورن وقتی با افراد مظنون صحبت میکنند شکاک و بدگمان باشند. اونها بایستی نسبت به هر چیزی مشکوک باشند.
NATALIE: HAVE YOU TALKED TO BRUNA RECENTLY?
ناتالی:این اواخر با برونا صحبت کرده ای؟
VIVIAN: NO, I HAVEN’T, HAVE YOU?
ویویان: نه، تو چطور؟
NATALIE: YEAH, I WAS TALKING TO HER YESTERDAY. SHE TOLD ME THAT SHE IS GOING TO BOOK A ONE WAY TICKET TO THAILAND AND TRAVEL AROUND ASIA FOR SIX MONTHS.
ناتالی: آره، دیروز داشتم باهاش صحبت می کردم. بهم گفت خیال داره یک بلیط یکطرفه به مقصد تایلند رزرو کنه و بمدت شش ماه دور آسیا سفر کند.
VIVIAN: WOW, THAT SOUNDS AMAZING!
ویویان: اوو؛ عالیه!
NATALIE: I DON’T BELIEVE HER THOUGH, I ALWAYS TAKE WHAT SHE SAYS WITH A PINCH OF SALT.
ناتالی : اما من حرفش رو باور نمی کنم، من همیشه به حرفهایش شک دارم.
VIVIAN: WHY?
ویویان: چرا؟
NATALIE: I THINK SHE EXAGGERATES A LOT, I’VE EVEN CAUGHT HER LYING BEFORE.
ناتالی: فکر می کنم خیلی مبالغه میکنه، حتی قبلا یک بار که دروغ می گفت مچش رو گرفتم.
VIVIAN: I KNOW WHAT YOU MEAN, I HAVE HAD TO QUESTION WHAT SHE HAS SAID IN THE PAST, BEFORE.
ویویان: میدونم چی می گی، من حرفهایی که قبلا گفته را خوب بررسی کردم.
16. Butter up
خود شیرینی کردن، چاپلوسی کردن
The employer buttered up to the manager as he wanted to be promoted to the new position in work.
اون کارمند بخاطر اینکه می خواست در پست جدید در کارش ترفیع بگیره، چاپلوسی مدیرش رو کرد.
PIPER: MY SON TRIED TO BUTTER ME UPYESTERDAY BECAUSE HE WANTS TO GO TO THE PARTY TONIGHT.
پیپر: دیروز پسرم بخاطر اینکه میخواهد امشب به مهمانی برود سعی کرد برای من خودشیرینی کنه.
NORA: WHAT DID HE DO TO BUTTER YOU UP?
نورا: برای خودشیرینی چه کار کرد؟
PIPER: HE STARTED COMPLIMENTING ME AND OFFERED TO COOK DINNER FOR THE REST OF THE FAMILY. I TOLD HIM HE COULD COOK DINNER BUT THAT HE STILL WASN’T GOING TO THE PARTY.
پیپر: شروع کرد به تعریف و تمجید از من و پیشنهاد داد خودش برای همه خانواده شام درست کنه. بهش گفتم میتونه شام درست کنه اما حتی با این کار نمی تونه به مهمونی بره.
NORA: HOW DO YOU KNOW HE WASN’T TRYING TO DO SOMETHING NICE FOR YOU?
نورا: از کجا میدونی نمی خواسته یک کار خوب برای تو انجام بده؟
PIPER: I KNOW BECAUSE HE HATES COOKING AND HE REALLY WANTED TO GO TO THIS PARTY TONIGHT.
پیپر : میدونم چون از غذا پختن متنفره و واقعاً می خواست که امشب به این مهمونی بره.
NORA: POOR ANDREW, WHY ISN’T HE ALLOWED TO GO TO THE PARTY?
بیچاره اندرو، چرا اجازه نداره به مهمونی بره؟
PIPER: HE’S GROUNDED BECAUSE HE MISSED HIS CURFEW LAST WEEKEND.
پیپر: هفته پیش قانون خاموشی رو رعایت نکرد و حالا باید توی اتاقش حبس باشه.
NORA: I UNDERSTAND, AT LEAST YOU WEREN’T PERSUADED BY HIS FLATTERY.
نورا: متوجه شدم، حداقل تو با خودشیرینی اون خام نشدی.
PIPER: HE SHOULD KNOW BETTER THAN TO TRY TO BUTTER ME UP!
پیپر: بهتره اینو بفهمه تا این که بخواد برای من خودشیرینی کنه!
لطفا نظر خود را در مورد این مقاله برای ما و کاربران عزیزمان درج کنید. ضمنا اگر به آموزش آنلاین زبان انگلیسی علاقه مندید می توانید در دوره مکالمه آنلاین فرمول یک شرکت کنید.