Money can’t buy happiness
Money can’t buy happiness
پول نمی تونه خوشبختی بخره
Neil’s family is very big. Neil is a hard worker and he is the sole breadwinner of the family.
خانواده نیل خیلی بزرگ هست. نیل مردی سختکوشه و تنها نانآور خانواده هستش
He has three kids: two sons and a daughter.
او سه فرزند داره دو پسر و یک دختر
He lives with his father and mother.
او همراه پدر و مادرش زندگی میکنه
Neil used to work too hard to feed his family. He works for more than 16 hours a day.
نیل برای تامین مخارج خانوادهاش خیلی سخت کار میکرد. او بیشتر از 16 ساعت در روز کار میکرد
The kids cannot see him as he will leave home early in the morning before they wake up and reach home around midnight when the kids would already be asleep.
بچهها نمیتونستن اون رو ببینن چون نیل صبح زود قبل از بیدار شدن آنها از خانه میرفت و نیمهشب وقتی آنها خواب بودند به خانه برمیگشت.
Every day, the entire family eagerly waits to spend quality time with him, and the kids miss him so much.
هر روز، تمام اعضای خانواده مشتاقانه منتظر بودند تا زمانی را با او بگذرانند و بچهها خیلی دلشان برای او تنگ میشد
The children were too curious about Sundays as their father would spend the entire day with them.
بچهها نسبت به روزهای یکشنبه بسیار هیجانزده بودن، چون پدرشان تمام روز رو با آنها میگذروند
Unfortunately, to meet the increasing household and educational expenses, Neil took a weekend job to work even on Sundays.
متأسفانه برای تامین مخارج بیشتر خانواده و هزینههای آموزشی، نیل شغلی در تعطیلات آخر هفته پیدا کرد و حتی یکشنبهها هم کار میکرد
The kids were very shattered, and even Neil’s wife and parents too.
بچهها خیلی ناراحت شدند و حتی همسر و والدین نیل هم از این موضوع آزرده بودند
The typical routine continued for several weeks, and years passed.
این روال عادی برای چندین هفته ادامه یافت و سالها گذشت
All the hard work of Neil earned a lot of benefits, and he was offered a promotion with an attractive increment.
تمام زحمات نیل سود زیادی به همراه داشت و او با افزایش حقوقی چشمگیری ترفیع گرفت
The family moved to a new house, got better clothes, and ate healthier foods. However, as usual, Neil continued to earn more and more money.
خانواده به خانه جدیدی نقل مکان کردند، لباسهای بهتری خریدند و غذای سالمتری خوردند. اما همانطور که انتظار میرفت، نیل همچنان به تلاش برای کسب پول بیشتر ادامه داد
One day, his wife asked him, “Why are you running for money? We can be happy with what we have now.”
روزی همسرش ازش پرسید: “چرا اینقدر به دنبال پول هستی؟ ما میتونیم با همین چیزی که داریم خوشحال باشیم
Neil replied, “I want to give the best available in the world to all of you and want you to always stay happy.”
نیل پاسخ داد: “من میخوام بهترین چیزهای دنیا رو برای شما فراهم کنم و همیشه خوشحال باشی
Two years passed, and Neil hardly spent time with his family.
دو سال گذشت و نیل بهندرت زمانی رو با خانوادهاش سپری میکرد
The children yearned to have their father at home.
بچهها آرزو داشتند پدرشان را در خانه ببینند
Meanwhile, the sincere efforts of Neil earned him a fortune. He was offered partnership and a share in profits.
در این بین، تلاشهای صادقانه نیل ثروت زیادی براش به همراه داشت. به او شراکت و سهمی از سود پیشنهاد شد
He continued to earn more and more wealth.
او همچنان به کسب ثروت بیشتر ادامه داد
Now Neil’s family is one of the richest families in the city. They have all the facilities and luxuries.
حالا خانواده نیل یکی از ثروتمندترین خانوادههای شهر بودند. آنها تمام امکانات و تجملات را داشتند.
Still, Neil’s children strove to meet their father as he was hardly seen at home.
با این حال، بچههای نیل همچنان تلاش میکردند تا پدرشان را ببینند، زیرا او بهندرت در خانه دیده میشد
His children turned teens, and they are no more kids now. Neil earned enough wealth to provide a luxurious life to his next five generations.
بچههایش نوجوان شدند و دیگر کودک نبودند. نیل به اندازه کافی ثروت کسب کرده بود تا پنج نسل بعد از خود زندگی مجللی داشته باشن
Neil’s family went to their beach house to spend their vacation. His daughter asked, “Dad, will you please spend one day at home and stay with us here?”
خانواده نیل به ویلای ساحلی خود رفتند تا تعطیلاتشون رو بگذرونن دخترش گفت: “بابا، میشه لطفا یه روز در خانه بمانی و اینجا کنار ما باشی؟”
Neil replied, “Yes, darling. Tomorrow for sure I will join you for lunch and be with you all for the next few days. I’m tired of work and need refreshment.”
نیل پاسخ داد: “بله عزیزم، فردا حتماً برای ناهار به شما میپیوندم و چند روز آینده رو با شما میگذرونم. از کار خسته شدم و نیاز به استراحت دارم
The entire family became very happy.
تمام اعضای خانواده خیلی خوشحال شدند
Unfortunately, the next day, none of Neil’s family were alive as they were washed out in the tsunami.
متأسفانه روز بعد هیچکدام از اعضای خانواده نیل زنده نماندند، زیرا در سونامی از بین رفتند.
Neil was too busy even to hear the news about the tsunami.
نیل آنقدر مشغول بود که حتی خبر سونامی را هم نشنید
When he tried to reach his beach house, he saw the sea and water everywhere and screamed for his family.
وقتی سعی کرد به ویلای ساحلیاش بره در همهجا دریا و آب دید و برای خانوادهاش فریاد زد
He could not even find the dead bodies of his family. He could never have them again, could not even see them, and even by paying millions, he could not get them back to life.
او حتی نتوانست اجساد خانوادهاش رو پیدا کند. دیگه هرگز نمیتونست اون ها رو داشته باشد، نمیتونست حتی اون ها رو ببینه و حتی با پرداخت میلیونها پول هم نمیتونست آنها را به زندگی برگرداند
He remembered his wife’s words: “Why are you running for money? We can be happy with what we have now.”
او به یاد حرفهای همسرش افتاد: “چرا اینقدر به دنبال پول هستی؟ ما میتونیم با همین چیزی که داریم خوشحال باشیم.”
Moral of the story: Money can’t buy everything.
پند داستان:پول نمی تواند همه چیز را بخرد!