The Dragon

THE DRAGON
اژدها

 

An evil dragon lived in a castle in the remote southern mountains.

در کوهستانهای دور افتاده جنوب اژدهایی شرور در یک قلعه زندگی می کرد.

 

One day the monster landed in a town.

روزی یک غول در یک شهر فرود آمد.

 

The dragon commanded the people, “Give me food now, or I will eat you!”

این اژدها خطاب به مردم دستور داد:”همین الان به من غذا بدهید، اگرنه شما را می خورم!”

 

The dragon lifted its wings so that its lungs could be completely filled with hot steam, and breathed it upon the people.

اژدها بالهایش را بالا برد تا حسابی شش هایش را از بخار داغ پُر کند، و سپس بخار را به سمت مردم دمید.

 

A man turned into a stone statue!

مردی به مجسمه ای سنگی تبدیل شد!

 

The people submitted and brought food.

مردم تسلیم شدند و غذا آوردند.

 

The dragon ate all of it and left.

اژدها همه غذا را خورد و رفت.

 

The people sent a boy to ask for help from a wise old man.

مردم برای درخواست کمک پسری را نزد پیرمردی دانا فرستادند.

 

He resided in a temple.

پیرمرد در یک معبد زندگی می کرد.

 

The boy told the old man about the dragon.

آن پسر جریان آن اژدها را برای پیرمرد گفت.

 

Then, the old man counseled the boy.

سپس، پیرمرد آن پسر را راهنمایی کرد.

 

“A meteor will fall in the northern sky.

پیرمرد گفت: ” شهاب سنگی از آسمان شمال سقوط خواهد کرد.

 

It will make a huge explosion.

این شهاب سنگ انفجار عظیمی ایجاد خواهد کرد.

 

Find the meteor and bring it to me.

آن شهاب سنگ را پیدا کن و برایم بیاور.

 

I will use it to make a sword for you.”

من از آن شهاب سنگ برای تو شمشیری خواهم ساخت.

 

The boy did as the old man said.

پسر هم کاری را که پیرمرد گفت انجام داد.

 

Soon, the sword was ready.

شمشیر به زودی آماده شد.

 

“ Use this to kill the dragon.

پیرمرد گفت: “برای کُشتن اژدها از این استفاده کن.

 

But be careful.

اما مراقب باش.

 

You must cover yourself with weeds that smell bad.

بایستی خودت را با علفهای بدبو بپوشانی.

 

That will ensure that he does not smell you,” the man said.

به این ترتیب خیالت راحت خواهد بود که اژدها تو را نخواهد بویید.

 

The boy traveled for many days to find the castle.

پسر چندین روز سفر کرد تا آن قلعه را پیدا کند.

 

He went to the upper level and opened a door.

او به بالاترین پله رفت و در را باز کرد.

 

He could see the dragon’s tail.

می توانست دُم اژدها را ببیند.

 

It was sleeping, so the boy killed it.

اژها خواب بود، پس پسرآن را کُشت.

 

Then, he took the dragon’s gold and jewelry and returned to his town.

سپس، طلاها و جواهرت اژدها را برداشت و به شهرش بازگشت.

 

The people were happy.

مردم خوشحال شدند.

LEXICAL BANK

EXAMPLE MEANING WORD
Oscar will bring in all the boxes آوردن bring
The castle was built many years ago قلعه castle
The general commanded his army to attack دستور دادن command
The teacher counseled the girl about her troubles مشورت دادن، راهنمایی کردن counsel
Eating good food ensures that we stay healthy تضمین کردن ensure
A nuclear explosion can cause great damage انفجار explosion
The woman looked beautiful with her nice dress and jewelry جواهرات jewelry
The parachutist landed safely on the ground فرود آمدن land
We saw a meteor in the sky last night شهاب meteor
The monster scared everyone in the village غول monster
It is much colder in northern countries than it is here شمالی northern
It took many days to get to the remote island دور افتاده remote
Taegu is located in the southern part of the Korean peninsula جنوبی southern
I saw a beautiful statue of a lion today مجسمه statue
l’lle could see the steam rise from the boiling water بخار steam
She submitted to her mother’s wishes and did her homework قبول کردن، تسلیم شدن submit
The people visited the temple to pray معبد temple
A home’s attic is at the upper part of the structure بالا upper
The yard of the house was full of ugly weeds علف هرز weed
The bird used its wings to fly across the water بال wing

فقط یک کلیک تا کشف داستان‌های جذاب و یادگیری عبارات طلایی! همین حالا بزن روی عکس و خودت تجربه کن!

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

محدودیت زمانی مجاز به پایان رسید. لطفا کد امنیتی را دوباره تکمیل کنید.