The Fox and the Crow
The Fox and the Crow
روباه و کلاغ
Early one morning, a fox is walking through the woods.
یه صبح زود، یه روباه داشت توی جنگل راه میرفت.
He is hungry, and he is looking for something to eat.
اون گرسنه بود و دنبال یه چیزی میگشت که بخوره.
He sees a crow sitting on the highest branch of a tree.
اون یه کلاغ رو دید که روی بلندترین شاخهی یه درخت نشسته بود.
The crow has a piece of cheese in her beak.
کلاغ یه تیکه پنیر توی نوکش داشت.
“Mmm… I love cheese!” thinks the fox.
روباه تو دلش گفت: “ممم… من عاشق پنیرم!”
“I think I’ve found my breakfast! But how can I get the cheese?”
روباه با خودش گفت: “فکر کنم صبحونهم رو پیدا کردم! اما چطوری پنیر رو بگیرم؟”
He thinks and he thinks.
روباه فکر کرد و فکر کرد.
Then he has a clever idea.
بعدش یه فکر باهوشانه به ذهنش رسید.
“I will make her talk!”
“کلاغ رو وادار میکنم حرف بزنه!”
He sits at the bottom of the tree and looks up at the crow.
روباه پایین درخت نشست و به کلاغ نگاه کرد.
“Good morning, Miss Crow!” he says.
روباه گفت: “صبح بخیر خانم کلاغ!”
“It’s a lovely day, isn’t it?”
“عجب روز قشنگیه، نه؟”
The crow looks down at the fox.
کلاغ به روباه نگاه کرد.
She says nothing.
کلاغ چیزی نگفت.
“I said, good morning!” says the fox.
روباه گفت: “گفتم، صبح بخیر!”
“Did you hear me? Maybe you can’t hear me up there…”
“شنیدی منو؟ شاید اون بالا صدای منو نمیشنوی…”
The crow is suspicious.
کلاغ مشکوک بود.
She holds the cheese tightly in her beak and says nothing.
اون پنیر رو محکم توی نوکش نگه داشت و چیزی نگفت.
“Hmm. This is not so easy,” thinks the fox.
روباه تو دلش گفت: “هوم. این کار آسون نیست.”
But he doesn’t give up.
اما اون تسلیم نشد.
He smiles at the crow.
روباه به کلاغ لبخند زد.
“You know… you really are the most beautiful bird,” he says.
روباه گفت: “میدونی… تو واقعاً زیباترین پرندهای.”
“Your feathers are so shiny!
پرهای تو چقدر براقن!
Your eyes are so intelligent!
چشمات خیلی باهوشن!
Your beak is so… umm… pointy!
نوکت هم… اممم… خیلی تیزه!
Everything about you is perfect!”
همه چیزت عالیه!”
Still, the crow says nothing.
اما کلاغ هنوز چیزی نگفت.
So the fox says: “Tell me, Miss Crow…
روباه گفت: “حالا بهم بگو، خانم کلاغ…
Is your voice ALSO magnificent?
صدات هم همینقدر فوقالعادهست؟
I hear that you have the most wonderful voice.
شنیدم که بهترین صدا رو داری.
Please sing for me! Just one song!
لطفاً برام یه آهنگ بخون! فقط یه دونه!
Then I can tell everyone you really are the most incredible bird —
اونوقت میتونم به همه بگم که واقعاً تو شگفتانگیزترین پرندهای —
The queen of all birds, in fact!”
در واقع، ملکه همه پرندهها!”
This makes the crow feel good.
این حرفا باعث شد کلاغ احساس خوبی بکنه.
She wants everyone to know she has a wonderful voice.
اون میخواست همه بدونن که صدای فوقالعادهای داره.
She wants everyone to know that she is the queen of all birds.
اون میخواست همه بدونن که ملکه همه پرندههاست.
She smiles a little smile.
کلاغ یه کم لبخند زد.
Then she smiles a big smile.
بعدش یه لبخند بزرگ زد.
Then she opens her mouth to sing her best song for the fox.
بعدش دهنش رو باز کرد تا بهترین آهنگش رو برای روباه بخونه.
And… plop!
و… شُوپ!
The cheese drops out of her beak and falls straight into the mouth of the fox.
پنیر از نوکش افتاد و مستقیم توی دهن روباه رفت.
He swallows it in one gulp.
روباه با یه لقمه پنیر رو قورت داد.
“MMmmmmm!”
“ممممم!”
“Thank you for the delicious breakfast, Miss Crow!”
روباه خندید و گفت: “ممنون بابت صبحونه خوشمزه، خانم کلاغ!”
He laughs as he walks away.
روباه خندید و رفت.
“Have a lovely day!”
“روز خوبی داشته باشی!”
Moral: Beware of flatterers. They often want something from you.
پند: حواست به چاپلوسها باشه. معمولاً یه چیزی ازت میخوان.