The donkey in the well

The donkey in the well

الاغ در چاه

 

 

 

 

Once upon a time in a small village nestled at the foot of a mountain

یه روزی روزگاری توی یه دهکده کوچیک که کنار یه کوه بود

 

There lived an old farmer named cavy

یه کشاورز پیر به اسم کَوی زندگی می‌کرد

 

He had a few animals on his farm but his favorite was a stubborn yet hardworking donkey named Balo

چندتا حیوون داشت توی مزرعش ولی خر لجوج  کاریش به اسم بالو، رو از همه بیشتر دوست داشت

 

Balo had been with cavy for many years helping him carry heavy loads from the field back to the barn

بالو سال‌های زیادی با کَوی بود و کمکش می‌کرد بارهای سنگین رو از مزرعه به طویله بیاره

 

One morning as cavy was working in the fields he heard a loud braing echoing through the air

یه صبح وقتی کَوی داشت تو مزرعه کار می‌کرد، صدای عرعر بلندی رو شنید که تو هوا پیچید

 

Concerned he followed the sound and discovered that Balo had fallen into an old dry well

نگران شد و دنبال صدا رفت و فهمید که بالو تو یه چاه قدیمی و خشک افتاده

 

The well was deep and the donkey had no way to climb out

چاه خیلی عمیق بود و خر هیچ راهی نداشت که بیاد بیرون

 

Cavy’s heart sank as he realized how difficult it would be to save Balo

دل کَوی گرفت وقتی فهمید نجات دادن بالو چقدر سخت خواهد بود

 

After thinking for a while cavy concluded that the well was so old and dangerous that it wasn’t worth the trouble to save Balo

بعد از یه مدت فکر کردن، کَوی به این نتیجه رسید که چاه انقدر قدیمی و خطرناکه که نمی‌ارزه برای نجات بالو تلاش کنه

 

Sadly he decided the best thing to do was to fill the well with dirt and bury the donkey

با ناراحتی تصمیم گرفت بهترین کار اینه که چاه رو با خاک پر کنه و خر رو دفن کنه

 

With a heavy heart he called his neighbors for help and together they grabbed their shovels and began throwing dirt into the well

با دلی سنگین، همسایه‌هاشو صدا زد و اونا هم بیل‌هاشون رو گرفتن و شروع کردن خاک ریختن تو چاه

 

At first beloo was terrified and began to Bray even louder

اولش بالو ترسید و شروع کرد بلندتر عرعر کردن

 

He could feel the dirt falling onto his back and feared that this was the end

احساس کرد که خاک داره رو پشتش می‌ریزه و فکر کرد این دیگه آخرشه

 

But soon something incredible happened

ولی خیلی زود یه اتفاق عجیب افتاد

 

As the dirt piled up on his back Baloo had an idea

وقتی خاک رو پشتش جمع شد، بالو یه فکری به سرش زد

 

Instead of letting the dirt bury him he shook it off and stepped on top of it

به جای اینکه بذاره خاک دفنش کنه، تکونش داد و روش پا گذاشت

 

Each time more dirt was thrown in Balo would shake it off and take a step higher

هر دفعه که بیشتر خاک می‌ریختن، بالو اونو می‌تکوند و یه قدم بالاتر می‌رفت

 

The neighbors continued to shovel dirt into the well unaware of what was happening below

همسایه‌ها همچنان به ریختن خاک ادامه می‌دادن، بی‌خبر از اینکه پایین چه اتفاقی داره می‌افته

 

Little by little as Baloo shook off the dirt and stepped higher he began to rise toward the surface

کم کم، وقتی بالو خاک رو می‌تکوند و بالاتر می‌رفت، شروع کرد به نزدیک شدن به سطح چاه

 

After Hours of Hard Work cavy and his neighbors were shocked to see the donkey standing at the edge of the well

بعد از ساعت‌ها کار سخت، کَوی و همسایه‌هاش شوکه شدن که خر رو دیدن که سر چاه وایساده بود

 

Balo had climbed out covered in dust but alive and well

بالو از چاه اومده بود بیرون، تمام بدنش خاکی بود ولی سالم و زنده بود

 

Cavy was overjoyed and embraced his beloved donkey

کَوی خیلی خوشحال شد و خر عزیزش رو بغل کرد

 

He realized that what he had thought would bury Belo had actually helped him escape

فهمید اون چیزی که فکر می‌کرد بالو رو دفن می‌کنه، در واقع بهش کمک کرده بود تا فرار کنه

 

Balo’s determination and cleverness turned a seemingly hopeless situation into one of triumph

اصرار و زرنگی بالو یه وضعیت به‌ظاهر ناامیدکننده رو به یه پیروزی تبدیل کرده بود

 

From that day forward whenever life threw difficulties at cavy he would remember the lesson his donkey had taught him

از اون روز به بعد، هر وقت زندگی به کَوی سختی می‌داد، درس خرش رو یادش می‌افتاد

 

No matter how heavy the burden Shake It Off and step up

مهم نیست بار چقدر سنگین باشه، باید تکونش بدی و بری بالاتر

 

And so cavy and Baloo lived happily ever after side by side on their peaceful Farm

و این‌طوری، کَوی و بالو تا آخر عمر با خوشحالی کنار هم تو مزرعه آرومشون زندگی کردن

 

 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

محدودیت زمانی مجاز به پایان رسید. لطفا کد امنیتی را دوباره تکمیل کنید.