Clever Fish
Clever Fish
ماهی باهوش
One day, a fisherman would fishing to a river as usual.
یه روز، یه ماهیگیر مثل همیشه برای ماهیگیری به رودخونه رفت.
He throw his net into the river.
تورشو توی رودخونه انداخت.
And he just sat waiting there for fish together.
و اونجا نشست تا کلی ماهی بگیره.
So that he could sell a lot of fish in the market and get some good money from the fish.
که بعد بتونه کلی ماهی توی بازار بفروشه و پول خوبی دربیاره.
After some time, the fisherman hooked relevant basil in the net.
بعد از یه مدتی، ماهیگیر دید تورش یه چیزایی گرفته.
Thinking that, he must got a lot of fish in the net.
با خودش فکر کرد حتما کلی ماهی توی تور افتاده.
He acted to count the net out of water.
خواست تور رو از آب بکشه بیرون.
But then he saw there is one tiny little fish in that net.
اما دید فقط یه ماهی کوچیک توی تورشه.
But then suddenly, the fish start to talking to him.
اما یهو اون ماهی شروع کرد به حرف زدن باهاش
The fish said to the fisherman, “Oh fisherman, please please please, leave me, please leave me.”
ماهی به ماهیگیر گفت: “اوه ماهیگیر، تو رو خدا، تو رو خدا منو ول کن، خواهش میکنم ولم کن.”
But the fisherman did not give any attention to the request of the fish.
اما ماهیگیر به حرفای ماهی توجهی نکرد.
But then again, the tiny little fish said to the fisherman, “Oh fisherman, I will tell you something which is a huge help.”
اما دوباره ماهی کوچیک به ماهیگیر گفت: “اوه ماهیگیر، یه چیزی بهت میگم که خیلی بهت کمک میکنه.”
“If you leave me back in water, I will tell all my friends about you. And I bring them to the bank coffee first. So that, when you come next time, you have much more fish.”
“اگه منو دوباره توی آب ول کنی، به همه دوستام میگم بیایم کنار رودخونه. وقتی دفعه بعد بیای، کلی ماهی بیشتر گیرت میاد.”
The fisherman talked to himself, “WOW, That is not bad.”
ماهیگیر با خودش گفت: “واو، بد نیست.”
He was thinking, he found one tiny little fish today. Tomorrow I will got a lot of fish.
داشت فکر میکرد، امروز یه ماهی کوچولو پیدا کردم، فردا کلی ماهی میگیرم.
The fisherman let go of the tiny little fish into the river again.
ماهیگیر ماهی کوچولو رو دوباره توی رودخونه ول کرد.
The tiny little fish was really happy, happily into the river, never to come back.
ماهی کوچولو خیلی خوشحال شد، خوشحال رفت توی رودخونه و دیگه برنگشت.
Poor fisherman. He came next day and expected there is a lot of fish.
ماهیگیر بدبخت. روز بعد اومد و انتظار داشت کلی ماهی گیرش بیاد.
The fish was very clever.
اما ماهی خیلی باهوش بود.
And because the clever fish, he saved his life from the fisherman.
و چون خیلی زرنگ بود، زندگیشو از دست ماهیگیر نجات داد.
So, you have to be really really clever to save your life from tough challenges.
پس، باید خیلی خیلی باهوش باشی تا بتونی زندگیتو از چالشهای سخت نجات بدی.