The Bird and the Whale

The Bird and the Whale

پرنده و نهنگ

 

 

 

Once there was a bird who fell in love with a whale.

روزی روزگاری یه پرنده بود که عاشق یه نهنگ شد

 

And a whale who fell in love with a bird.

و یه نهنگ بود که عاشق یه پرنده شد

 

The bird loved the whale’s beautiful smile. 

پرنده عاشق لبخند زیبای نهنگ بود

 

He loved the way she swam through the water so gracefully.

عاشق این بود که چطور نهنگ با زیبایی توی آب شنا می‌کرد

 

The whale loved the bird’s handsome white feathers.

نهنگ عاشق پرهای سفید زیبا و خوشگل پرنده بود

 

She loved to watch him soar through the sky.

اون عاشق این بود که تماشاش کنه چطور تو آسمون پرواز می‌کرد

 

And they both loved to eat lots of tiny fish.

و هر دو عاشق خوردن ماهی‌های کوچیک بودن

 

All summer, the bird and the whale met in the bay.

تمام تابستون، پرنده و نهنگ توی خلیج همدیگه رو می‌دیدن

 

They talked and talked.

با هم حرف می‌زدن و حرف می‌زدن

 

They talked about the moon, and the stars,

درباره ماه و ستاره‌ها حرف می‌زدن

 

and the ships on the ocean.

و کشتی‌هایی که روی اقیانوس

 

The bird told jokes and made the whale laugh.

پرنده جوک می‌گفت و نهنگ رو می‌خندوند

 

The whale sang beautiful songs that made the bird cry (even though he didn’t know why).

نهنگ آهنگ‌های زیبایی می‌خوند که پرنده رو به گریه می‌انداخت (حتی اگه نمی‌دونست چرا)

 

“One day, you could meet my family in the ocean,” said the whale.

نهنگ گفت: “یه روز می‌تونی خانواده‌ام رو توی اقیانوس ببینی

 

“And you could meet my friends on the land,” said the bird.

پرنده گفت: “و تو هم می‌تونی دوستان من رو روی زمین ببینی

 

Everything was perfect.

همه چیز عالی بود.

 

But the world does not stop turning just because a bird and whale fall in love.

اما دنیا فقط به خاطر اینکه یه پرنده و نهنگ عاشق هم شدن متوقف نمی‌شه

 

Summer turned into autumn,

تابستون به پاییز تبدیل شد

 

and autumn turned into winter.

و پاییز به زمستون تبدیل شد

 

The ocean turned cold,

اقیانوس سرد شد،

 

and all the other whales left for warmer waters.

و بقیه نهنگ‌ها به آب‌های گرم‌تر رفتن.

 

“Come with me to warmer waters,” said the whale. 

نهنگ گفت: “بیا با من به آب‌های گرم‌تر

 

“It’s a wonderful place.

“اونجا یه جای فوق‌العاده‌اس

 

It’s always warm, and there are so many fish to eat.”

همیشه گرمه و ماهی‌های زیادی برای خوردن داره

 

“I love to eat fish,” said the bird.

پرنده گفت: “من عاشق خوردن ماهی‌ام

 

“And I love you. I will follow you anywhere. But first, teach me to be a whale?”

“و من عاشقت هستم. هر جا باشی دنبالت می‌کنم. ولی اول بهم یاد بده چطور یه نهنگ باشم؟”

 

“Like this!” said the whale, “follow me!”

نهنگ گفت: “اینطوری! بیا دنبالم

 

and she dived deep into the water.

و به عمق آب شیرجه زد

 

“OK!” said the bird,

پرنده گفت: “باشه

 

and he also dived deep into the water.

و اون هم به عمق آب شیرجه زد.

 

Deeper and deeper he went.

عمیق‌تر و عمیق‌تر رفت

 

“I’m swimming!” he laughed. “I’m a whale!”

“دارم شنا می‌کنم!” خندید. “من یه نهنگم

 

But soon he couldn’t breathe.

ولی به زودی نتونست نفس بکشه

 

He returned to the surface, gasping.

برگشت به سطح آب، نفس نفس می‌زد.

 

He tried and tried and tried again,

سعی کرد و دوباره سعی کرد و دوباره،

 

but he ran out of breath every time.

ولی هر دفعه نفس کم آورد

 

“I don’t think a bird can become a whale,” said the bird.

پرنده گفت: “فکر نکنم یه پرنده بتونه نهنگ بشه

 

“Come with me instead! I live up on the cliffs. It’s a wonderful place.

“به جاش بیا با من! من روی صخره‌ها زندگی می‌کنم. اونجا یه جای فوق‌العاده‌اس

 

It’s warm and cosy, and every morning you can watch the sun rise.”

گرم و راحت، و هر صبح می‌تونی طلوع خورشید رو ببینی

 

“I love to watch the sun rise,” said the whale.

نهنگ گفت: “من عاشق دیدن طلوع خورشیدم

 

“And I love you. I will follow you anywhere. But first, teach me to be a bird?”

“و من عاشقت هستم. هر جا باشی دنبالت می‌کنم. ولی اول بهم یاد بده چطور یه پرنده باشم؟

 

“Like this!” said the bird. “Follow me!”

پرنده گفت: “اینطوری! بیا دنبالم!”

 

and he flapped his wings and soared into the sky.

و بال‌هاش رو تکون داد و به آسمون پرواز کرد

 

“OK!” said the whale.

نهنگ گفت: “باشه

 

She squeezed her eyes shut and flapped her fins, just like the bird.

چشماش رو بست و باله‌هاش رو مثل پرنده تکون داد

 

She flapped and flapped, up and down.

باله هاش رو بالا و پایین تکون داد

 

Water splashed everywhere!

آب به همه جا پاشید

 

“I’m flying!” she laughed. “I’m a bird!”

“دارم پرواز می‌کنم!” خندید. “من یه پرندم

 

But when she opened her eyes, she wasn’t soaring in the sky.

ولی وقتی چشم‌هاش رو باز کرد، تو آسمون پرواز نمی‌کرد

 

She was still in the water.

هنوز تو آب بود

 

She tried and tried and tried again, 

سعی کرد و دوباره سعی کرد و دوباره

 

but she could not fly.

ولی نتونست پرواز کنه

 

“I don’t think a whale can become a bird,” said the whale.

نهنگ گفت: “فکر نکنم یه نهنگ بتونه پرنده بشه

 

“But if you can’t fly, and I can’t swim, where can we live together?” said the bird.

پرنده گفت: “ولی اگه تو نمی‌تونی پرواز کنی و من نمی‌تونم شنا کنم، کجا می‌تونیم با هم زندگی کنیم؟

 

“We will stay here — in the waves!” said the whale.

نهنگ گفت: “اینجا می‌مونیم – توی موج‌ها

 

But the bird shook his head sadly. 

ولی پرنده با ناراحتی سرش رو تکون داد.

 

“You love to swim deep in the ocean,” he said.

گفت: “تو عاشق شنا کردن در عمق اقیانوس هستی

 

That is your favourite thing to do. You would never be happy here.”

این کاریه که بیشتر از همه دوست داری. اینجا هرگز خوشحال نمی‌شی

 

The whale sighed.

نهنگ آهی کشید

 

“And you love to fly and soar into the sky,” she said.

گفت: “و تو عاشق پرواز کردن و اوج گرفتن در آسمون هستی

 

“That is your favourite thing to do. You would never be happy here either.”

این کاریه که بیشتر از همه دوست داری. اینجا هم هرگز خوشحال نمی‌شی

 

And so, because the bird and whale loved each other so much, they said goodbye.

و به همین خاطر که پرنده و نهنگ خیلی همدیگرو دوست داشتن،به هم گفتن خدافظ

 

And so, because the bird and whale loved each other so much, they said goodbye.

و به همین خاطر که پرنده و نهنگ خیلی همدیگه رو دوست داشتن، خداحافظی کردن

 

But they never forgot each other.

ولی هرگز همدیگه رو فراموش نکردن

 

Every time the whale saw a bird flying high in the sky, she thought of her bird.

هر بار که نهنگ یه پرنده رو می‌دید که تو آسمون پرواز می‌کنه، به یاد پرنده‌اش می‌افتاد

 

She hoped he was enjoying the skies — just like that.

امیدوار بود که از آسمون لذت ببره – دقیقاً مثل همون

 

And every time the bird saw a whale diving deep in the ocean, he thought of his whale. 

و هر بار که پرنده یه نهنگ رو می‌دید که به عمق اقیانوس شیرجه می‌زنه، به یاد نهنگش می‌افتاد

 

He hoped she was enjoying the ocean

امیدوار بود که از اقیانوس لذت ببره

 

 just like that.

دقیقاً مثل همون