An Amazing Performance

An Amazing Performance

 اجرای عالی

 

Michael’s phone is ringing and vibrating in his pocket.

 

“Hello?”

 

“Hi honey, is the play starting yet?”

 

“No, not yet, Cari. We are all still waiting for the show to start.”

 

 Michael is sitting in the third row, waiting to see their son Joe in his very first play. “What are you doing? Are you leaving yet?”

 

“I am finishing up some work and then yes.”

 

“Okay, as long as you are hurrying. … Oh, they are pulling up the curtain right now. The show is starting.”

 

“Oh good. I am listening. I am keeping you on speaker phone.”

 

Michael is whispering into the phone now. “Cari, only two actors are walking onto the stage. Joe is not

joining them yet.”

 

“Okay. I am waiting. I am trying to be patient.” Cari is laughing into the phone. After a few minutes, she is getting impatient. “What is taking so long?”

 

“Shhh! We are trying to be quiet, silly! Good job being patient. His part is coming up soon.”

 

“Okay.” She is sighing.

 

“Oh! Here he is coming! Are you hearing this? He is doing a great job! He is remembering his lines. He is really enjoying this!”

 

“Shhh! I am trying to hear him, not you!”

 

“Okay, sorry. I am just trying to keep you updated. Oh, wow, he is doing something amazing. Oh wow! He is …” An usher is walking down the aisle toward Michael. The usher is holding a finger up to his lips.

 

“Uh honey, an usher is shushing me. I am getting into trouble. I am hanging up now.”

 

“No! What is he doing? Something amazing is happening? What is happening?” No noise is coming from her phone now. She is getting very upset, but at least her son is amazing at something!

تلفن مایکل در جیبش زنگ می خورد و میلرزد.

 

سلام

 

“سلام عزیزم، نمایش هنوز شروع نشده؟”

 

“نه، هنوز نه کری. هنوز منتظریم نمایش شروع بشه.”

 

 

مایکل در ردیف سوم نشسته، منتظره تا پسرشان جو را در اولین نمایش اش ببیند.”تو چیکار میکنی؟ هنوز حرکت نکردی؟”

 

 

“چند تا کار رو تموم کنم و بعد راه می افتم.”

 

“بسیار خوب، به شرط اینکه عجله کنی. اوه همین الان پرده نمایش را کشیدند. نمایش داره شروع میشه.”

 

“اوه خوبه. دارم گوش میدم.گوشی رو برات روی بلندگو میگذارم.”

 

مایکل الان داره آهسته با تلفن صحبت می کنه.”کری فقط دو بازیگر وارد صحنه شدند. جو هنوز به آنها ملحق نشده.”

 

 

بسیار خب.منتظرم. سعی میکنم صبور باشم.”کری پشت تلفن میخندد. بعد از چند دقیقه،صبرش تموم میشه.” چرا اینقدر طول کشید؟”

 

 

” هیس! داریم سعی می کنیم ساکت باشیم احمق! آفرین به تو که صبوری. بزودی نوبت به اجرای نقش او میرسه.”

 

اوه آهی میکشد. “بسیار خب”

 

“اوه! داره وارد میشه! این صدا رو میشنوی؟اوفوق العاده بازی میکنه! او جملاتش را بخاطر میاره. او واقعا ازین کار لذت میبره!”

 

“هیس!دارم سعی میکنم صدای اونو بشنوم نه صدای تورو.”

 

 

“باشه، متاسفم. فقط میخوام تو رو از اخبار لحظه به لحظه با خبر کنم. “اوه،وای! او… راهنمای کنترل سینما به سمت پایین راهرو به طرف مایکل می آید. راهنمای کنترل سینما انگشتش را به سمت لبهایش میبرد .

 

 

“اوه عزیزم” راهنمای کنترل سینما به من میگه ساکت باش. دارم توی دردسر میافتم. الان قطع میکنم.”

 

“نه ! اون داره چیکار میکنه؟ موضوع عجیبی اتفاق افتاده؟ چی شده؟” هیچ صدایی از تلفن او شنیده نمیشه. او خیلی ناراحت میشه، اما حداقل پسرش در انجام کاری، فوق العاده ظاهر شد.”

برای مطالعه داستان های بیشتر کلیک کنید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.