Don’t lose hope

Don’t lose hope

امیدتو از دست نده

 

 

 

 

 

Once upon a time in a quaint little village there lived a farmer who owned a donkey.

روزی روزگاری تو یه روستای کوچیک قدیمی، کشاورزی زندگی می‌کرد که صاحب یه الاغ بود

 

This donkey, once a diligent worker, had grown old and wasn’t much use on the farm anymore.

این الاغ که قبلا خیلی کار می‌کرد، دیگه پیر شده بود و تو مزرعه زیاد به درد نمی‌خورد

 

Recognizing this, the farmer allowed him to spend his days leisurely grazing in the open fields.

کشاورز که اینو فهمیده بود، اجازه داد الاغ روزهاش رو راحت تو دشت‌ها بگذرونه و علف بخوره

 

One sunny day, while the donkey was nibbling on grass, he stumbled and fell into a deep, narrow well.

یه روز آفتابی،در حالیکه الاغ داشت علف می‌خورد یه دفعه پاش سر خورد و افتاد تو یه چاه عمیق و باریک

 

Trapped and unable to escape, the poor donkey was terrified and began crying loudly in distress.

 گیر افتاد و نمی‌تونست فرار کنه، الاغ بیچاره خیلی ترسید و  در این گرفتاری با صدای بلند شروع کرد به ناله کردن

 

Almost an hour later, a passerby who was also the farmer’s neighbor heard the donkey’s desperate cries.

تقریباً یه ساعت بعد، یه رهگذر که از همسایه‌های کشاورز بود از اونجا رد می‌شد، صدای ناله‌های درمانده الاغ رو شنید

 

Curious and concerned, he approached the well and was shocked to see the donkey at the bottom.

با کنجکاوی و نگرانی رفت سمت چاه و وقتی دید الاغ ته چاهه، شوکه شد

 

Without wasting a moment, he dashed to the village to alert the farmer.

بی معطلی دوید سمت روستا تا کشاورز رو خبر کنه

 

Upon hearing the news, the farmer quickly gathered his neighbors, asking for their help to rescue the stranded donkey.

کشاورز وقتی خبر رو شنید، سریع همسایه‌هاش رو جمع کرد ، برای نجات الاغ گیرافتاده ازشون کمک خواست

 

They all hurried to the well where they found the donkey looking pitiful and helpless with tears pooling in his eyes.

همه با عجله رفتن سمت چاه و الاغ رو که بیچاره و درمانده به نظر می‌رسید با اشک هایی که تو چشماش جمع شده بود پیدا کردن

 

The group tried everything they could think of to lift the donkey out of the well, but all their attempts were in vain.

اون ها همه کاری که به ذهنشون می‌رسید انجام دادن تا الاغ رو بیرون بکشن، ولی همه تلاش هاشون بی فایده بود

 

As the day wore on, the farmer, overwhelmed by a mix of despair and practicality, made a heart-wrenching decision.

هر چی روز جلوتر می‌رفت، کشاورز که ناامید شده بود و واقع‌بینانه فکر می‌کرد، تصمیم سختی گرفت

 

He concluded that the donkey was too old, and rescuing him might be impossible.

کشاورز با خودش گفت که الاغ زیادی پیر شده و شاید نجات دادنش غیرممکن باشه

 

Resigned to his decision, he instructed his neighbors to fill the well with dirt, intending to put the donkey to rest.

با این تصمیم کنار اومد ، به همسایه‌ها گفت که چاه رو با خاک پر کنن تا الاغ استراحت کنه

 

Reluctantly, the neighbors picked up shovels and began to throw dirt into the well.

همسایه‌ها با اکراه بیل‌ها رو برداشتن و شروع کردن به ریختن خاک تو چاه

 

As the dirt began to bury him, the donkey’s heart sank further, realizing what his master had decided.

وقتی خاک شروع کرد به پوشوندنش، دل الاغ گرفت چون فهمید صاحبش چه تصمیمی گرفته

 

He cried out louder in anguish, but as more dirt rained down, a spark of resilience ignited within him.

بلندتر ناله کرد، ولی با هر بیل خاک که روش می‌ریختن، یه جرقه امید تو دلش روشن شد

 

With each shovel of dirt that landed on his back, the donkey did something remarkable.

با هر بیل خاکی که پشتش می‌افتاد، الاغ یه کار فوق‌العاده کرد

 

He shook off the dirt and used it as a step to elevate himself higher slowly and steadily.

خاک رو از خودش تکون ‌داد و ازش به عنوان پله استفاده کرد تا خودشو بکشه بالاتر به آرومی و با کوشش

 

He continued this process, each layer of dirt bringing him closer to the top.

اون به این کار ادامه داد، هر لایه خاکی که می‌ریختن، اونو یه قدم به بالاتر نزدیک‌تر می‌کرد

 

After a while, the donkey’s cry ceased, leaving the onlookers puzzled.

بعد از یه مدت، صدای ناله الاغ قطع شد و این باعث تعجب آدمایی شد که داشتن نگاه می‌کردن

 

The farmer peered into the well and to his astonishment, he saw the donkey step onto the mound of accumulated soil and gracefully leap out of the well.

کشاورز توی چاه رو نگاه کرد و با تعجب دید که الاغ روی خاکای جمع‌شده پا گذاشت و خیلی راحت از چاه پرید بیرون

 

A profound realization washed over him as the donkey trotted off into the field.

یه حس عمیق از درک و فهم کشاورز رو گرفت وقتی که الاغ آروم راه افتاد سمت مزرعه

 

He had discovered the true nature of his master’s affections or lack thereof.

اون فهمید که محبت اربابش چقدر واقعی بوده یا اصلا نبوده

 

With a newfound sense of freedom and survival, the donkey never looked back, embracing his second chance at life.

الاغ با یه حس آزادی و زنده موندن، دیگه پشت سرشو نگاه نکرد و  این شانس دوباره زندگی رو پذیرفت

 

The moral of this story is that tough times can either hold you back or help you grow, depending on how you react.

پیام این داستان اینه که شرایط سخت یا می‌تونه جلو پیشرفتتو بگیره یا باعث رشدت بشه، بستگی داره چطور برخورد کنی

 

In the story, the donkey fell into a deep well and was about to be buried with dirt.

تو داستان، الاغ افتاد تو یه چاه عمیق و داشت با خاک دفن می‌شد

 

Instead of giving up, the donkey chose to shake off the dirt and step on it to lift himself.

به جای اینکه تسلیم بشه، الاغ خاک رو تکون می‌داد و روش پا می‌ذاشت تا خودشو بالا ببره

 

This shows that even when life throws problems at us, we can find ways to use those problems to make ourselves stronger and move forward.

این نشون می‌ده که حتی وقتی زندگی برامون مشکل درست می‌کنه، می‌تونیم راه هایی پیدا کنیم تا ازشون برای قوی‌تر شدنمون و پیشرفت استفاده کنیم

 

Another lesson we learned is about not giving up.

یه درس دیگه که یاد گرفتیم اینه که نباید دست از تلاش برداشت

 

The donkey didn’t just sit there and wait for someone to rescue him.

الاغ فقط همونجا ننشست و صبر نکرد که یکی بیاد نجاتش بده

 

When he saw that no one could help, he took matters into his own hands and found a way out on his own.

وقتی دید کسی نمی‌تونه کمک کنه، خودش دست‌به‌کار شد و یه راهی برای بیرون اومدن پیدا کرد

 

This teaches us that sometimes we must rely on ourselves and keep trying even when things seem hopeless.

این بهمون یاد می‌ده که گاهی باید روی خودمون حساب کنیم و ادامه بدیم حتی وقتی اوضاع ناامیدکننده است

 

The story also teaches us about self-worth.

این داستان یه درس مهم درباره ارزش خودمون می‌ده

 

The farmer thought the donkey was old and not useful anymore, but the donkey showed that he was still strong and capable.

کشاورز فکر می‌کرد الاغ پیره و دیگه به درد نمی‌خوره، ولی الاغ نشون داد که هنوز قوی و توانمنده

 

This means we should not let others decide how valuable we are.

این یعنی نباید بذاریم بقیه ارزش ما رو تعیین کنن

 

Even if someone doesn’t believe in us, we can still prove our worth by believing in ourselves and never giving up.

حتی اگه کسی بهمون ایمان نداشته باشه، می‌تونیم با ایمان به خودمون و دست نکشیدن، ارزشمونو ثابت کنیم

 

This story tells us to stay positive and strong when facing challenges.

این داستان بهمون می‌گه وقتی با چالش روبه‌رو می‌شیم، مثبت و قوی بمونیم

 

Even if people lose faith in us or problems seem too big, we can always find a way to rise above them.

حتی اگه مردم به ما امید نداشته باشن یا مشکلات خیلی بزرگ به نظر بیان، همیشه می‌تونیم یه راهی پیدا کنیم که ازشون عبور کنیم

 

By staying determined and using obstacles as opportunities, we can succeed in life.

با پشتکار و استفاده از مشکلات به عنوان فرصت، می‌تونیم تو زندگی موفق بشیم

 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

محدودیت زمانی مجاز به پایان رسید. لطفا کد امنیتی را دوباره تکمیل کنید.