Focus on the journey, not the results

Focus on the journey, not the results.

روی مسیر تمرکز کن، نه نتیجه.

 

 

 

 

Once in a peaceful village there lived a skilled potter named Meera.

یه روزی تو یه دهکده آروم، یه سفالگر ماهر به اسم میرا زندگی می‌کرد.

 

Her pottery was admired by everyone for its beauty and precision.

سفالاش به خاطر زیبایی و دقتشون، همه رو شگفت‌زده می‌کردن.

 

But lately, she found herself increasingly anxious about her work.

ولی این اواخر، اون بیشتر و بیشتر نگران کارش شده بود.

 

No matter how many compliments she received, Meera was always worried about the outcome of her next piece.

هرچقدر هم که ازش تعریف می‌شدن، میرا همیشه نگران نتیجه‌ی کار بعدیش بود.

 

Every time she sat at the wheel, her thoughts were consumed by the desire to create the perfect pot.

هر بار که پشت چرخ سفالگری می‌نشست، فکرش مشغول درست کردن یه گلدون بی‌نقص می‌شد.

 

She would envision the shape, the texture, and the glaze, fixating on the final result.

همیشه شکل، جنس و لعاب گلدون رو تو ذهنش می‌ساخت و به نتیجه نهایی فکر می‌کرد.

 

But the more she focused on perfection, the more mistakes she made.

اما هرچقدر بیشتر به بی‌نقص بودن فکر می‌کرد، بیشتر اشتباه می‌کرد.

 

Her hands would tremble, the clay would wobble, and she would end up frustrated, blaming herself for not achieving what she had imagined.

دستاش می‌لرزید، گل سفال کج می‌شد، و آخر سر هم ناامید می‌شد و خودش رو سرزنش می‌کرد که چرا اون چیزی که تصور کرده بود رو نتونسته درست کنه.

 

One evening, as Meera was sitting by the river feeling disheartened, an elderly woman named Anara approached her.

یه شب، وقتی میرا کنار رودخونه نشسته بود و دلش گرفته بود، یه زن مسن به اسم انارا بهش نزدیک شد.

 

Anara was known throughout the village as a master weaver, her hands always calm and steady.

انارا تو کل دهکده به عنوان یه بافنده ماهر شناخته می‌شد، دستاش همیشه آروم و استوار بودن.

 

Sensing Meera’s troubled heart, Anara sat down next to her and asked, “What troubles you, Meera?”

انارا که قلب پریشون میرا رو حس کرده بود، کنار میرا نشست و پرسید: «چی شده میرا؟ چرا ناراحتی؟»

 

Meera sighed. “I want my pottery to be perfect, but the more I focus on how it should turn out, the more I fail. I’m starting to doubt whether I’m any good at this.”

میرا آهی کشید و گفت: «می‌خوام سفالام بی‌نقص باشن، ولی هرچی بیشتر به نتیجه فکر می‌کنم، بیشتر خراب می‌کنم. دیگه کم کم دارم به خودم شک می‌کنم که اصلا تو این کار خوب هستم یا نه.»

 

Anara smiled gently. “Let me tell you something I learned long ago. When I was younger, I used to weave with the goal of creating flawless tapestries.”

انارا با لبخند آرومی گفت: «بذار چیزی رو که سال‌ها پیش یاد گرفتم بهت بگم. وقتی جوون‌تر بودم، همیشه با این هدف می‌بافتم که تابلوهایی بی‌نقص درست کنم.»

 

“Every thread had to be perfectly aligned, every pattern precise. But no matter how hard I tried, I would always find some imperfection.”

«هر نخ باید دقیقاً تو جای خودش می‌بود و هر طرح کاملا دقیق درمی‌اومد. ولی هرچقدر هم تلاش می‌کردم، همیشه یه نقص پیدا می‌کردم.»

 

“What did you do?” Meera asked.

میرا پرسید: «اون وقت چیکار کردی؟»

 

“I stopped focusing on the end result,” Anara replied. “Instead, I began to pay attention to the act of weaving itself.”

انارا جواب داد: «دیگه به نتیجه نهایی فکر نکردم. در عوض، تمرکزم رو گذاشتم روی خود عمل بافتن.»

 

“I learned to enjoy the feel of the threads, the rhythm of my hands, the way each moment brought something new. And in doing so, the tapestries wove themselves.”

«یاد گرفتم از لمس نخ‌ها، ریتم دستام و هر لحظه که یه چیز جدید می‌آورد، لذت ببرم. و به این ترتیب، تابلوها خودشون بافته می‌شدن.»

 

“The beauty came not from my desire for perfection, but from my love for the craft.”

«زیبایی از علاقه‌م به بی‌نقص بودن نیومد، بلکه از عشق به خود کار بود.»

 

Meera listened intently, the weight of her worries beginning to lift.

میرا با دقت گوش می‌داد و سنگینی نگرانی‌هاش داشت کم می‌شد.

 

“So you’re saying I should focus on the process, not the outcome?”

پس یعنی داری می‌گی باید روی خود کار تمرکز کنم، نه نتیجه‌ش؟

 

“Exactly,” Anara said. “When you focus too much on the result, you rob yourself of the joy of creating.”

انارا گفت: «دقیقا. وقتی خیلی به نتیجه فکر می‌کنی، خودت رو از لذت خلق کردن محروم می‌کنی.»

 

“Let go of the need for perfection, and trust that each pot you make is a reflection of the moment you’re in. If you love the process, the results will follow naturally.”

«نیاز به بی‌نقص بودن رو رها کن و به این اعتماد کن که هر گلدونی که می‌سازی، بازتاب لحظه‌ایه که توش هستی. اگه عاشق خود فرآیند بشی، نتیجه خودش به طور طبیعی خوب می‌شه.»

 

The next day, Meera returned to her workshop with a new perspective.

روز بعد، میرا با یه دیدگاه جدید برگشت کارگاه.

 

She no longer fretted about how her pots would turn out. Instead, she let her hands move freely, enjoying the smoothness of the clay and the way it transformed under her touch.

دیگه نگران این نبود که گلدون‌هاش چطور درمیاد. در عوض، دستاش رو آزاد گذاشت و از نرمی گل و نحوه تغییر شکلش زیر دستاش لذت برد.

 

To her surprise, her work improved. The pots became more elegant, and the joy she had once lost returned.

به تعجب خودش، کارش بهتر شد. گلدون‌هاش شیک‌تر شدن و شادی‌ای که قبلا از دست داده بود، برگشت.

 

Meera realized that true mastery wasn’t about focusing on the final product; it was about being present, embracing the journey, and allowing the process to unfold without the burden of expectations.

میرا فهمید که استادی واقعی این نیست که فقط به نتیجه نهایی فکر کنه؛ بلکه اینه که تو لحظه باشه، از سفر لذت ببره و اجازه بده فرآیند بدون بار انتظارات خودش شکل بگیره.

 

And in doing so, her work became more beautiful than she could have ever imagined.

و با این کار، کارهاش خیلی زیباتر از چیزی شدن که فکرش رو می‌کرد.