The big bad wolf and seven little goats 

  The big bad wolf and seven little goats 

گرگ بزرگ بدجنس و هفت بزغاله کوچولو 

 

 

 

 

Goats once upon a time in a cozy little 

یه روزی روزگاری توی یه کلبه دنج

 

Cottage near the edge of the woods lived 

نزدیک جنگل زندگی می‌کرد

 

A mother goat and her seven little goats 

یه بز مادر با هفت تا بزغاله‌اش

 

They were happy playful and loved their 

اونا خیلی خوشحال بودن، بازیگوش و عاشق مادرشون بودن

 

Mother very much one day the mother goat needed to 

یه روزی بز مادر لازم داشت که بره جنگل

 

Go into the forest to find some yummy 

تا یه خوراکی خوشمزه پیدا کنه

 

Food before she left she gathered all 

قبل از رفتن همه بزغاله‌هاشو جمع کرد

 

Her little goats around her and gave 

و بهشون گفت یه حرف مهم

 

Them important instructions my dear little ones I need to 

بچه‌های عزیزم، من باید برم جنگل یه خوراکی خوشمزه پیدا کنم

 

Go to the forest to find some yummy food but remember 

اما یادتون باشه درو برای هیچ‌کس باز نکنین

 

Do not open the door for anyone unless it’s me 

مگر اینکه من باشم

 

The big bad wolf is always lurking nearby and he 

گرگ بدجنس همیشه دوروبر هست و می‌خواد سرتون کلاه بذاره

 

Will try to trick you but mama how will 

اما مامان چطوری بفهمیم تویی؟

 

We know it’s you I will knock on the 

من سه بار به در می‌زنم و یه آهنگ می‌خونم

 

Door three times and sing a little song 

بزغاله‌های کوچولو درو باز کنین، من مادرتونم و خوراکی آوردم

 

Like this little goats little goats open the door 

اینجوری می‌فهمین منم

 

It’s your mother and I have food for you 

ما گوش می‌کنیم به آهنگت، مامان

 

We will listen for your song Mama yes and remember 

آره، مامان. و یادتون باشه

 

The wolf has a rough voice and black feet

گرگ صدای خشنی داره و پاهاش سیاهه

 

But I have a sweet voice and white feet 

اما من صدای ملایم و پاهای سفید دارم

 

So listen carefully and look at the feet 

پس خوب گوش بدین و قبل از باز کردن در به پاها نگاه کنین

 

Before opening the door the little goats nodded 

بزغاله‌ها سرشونو تکون دادن و به مادر قول دادن مراقب باشن

 

And promised their mother they would be careful 

که مواظب باشن

 

What they didn’t know was that the big bad wolf was 

اما چیزی که نمی‌دونستن این بود که گرگ بدجنس

 

Hiding and peeking in their home and 

یه گوشه قایم شده بود و داشت به حرفاشون گوش می‌داد

 

Listening to every word aha now I know exactly how to 

آها، حالا دقیقاً می‌دونم چطوری سرشونو کلاه بذارم

 

Trick them mother goat kissed each of her 

بز مادر هر کدوم از بچه‌هاشو بوسید و راهی جنگل شد

 

Children and went off into the

گرگ منتظر موند تا بز مادر بره توی جنگل

 

Forest the wolf waited until mother goat was deep in the forest then 

بعد آروم‌آروم اومد سمت کلبه

 

Sneaked up to the cottage 

سه بار به در زد و با صدای خشنش سعی کرد آهنگ بخونه

 

Door he knocked three times and trying

بزغاله‌ها، بزغاله‌ها، درو باز کنین. من مادرتونم و خوراکی آوردم

 

To copy mother goat sang a song with his 

اما بزغاله‌ها شک کردن

 

Rough voice little goats little goats opened the door 

این که صدای مامانمون نیست

 

It’s your mother and I have food for you

مامانمون صدای ملایم داره، تو مامان ما نیستی. برو پی کارت!

 

Hey is this can’t be our mama mommy has a 

گرگ با عصبانیت غرید و رفت

 

Very sweet voice you’re not our mommy go away 

می‌خواست صدای خودش رو ملایم‌تر کنه

 

The wolf growled in frustration and ran off he needed 

گرگ یه کندوی عسل پیدا کرد و کمی عسل خورد

 

To make his voice softer the wolf found a 

امیدوار بود صداش نرم‌تر بشه

 

Honeycomb hanging from a tree he reached up ate some honey and hoped it 

حالا دیگه مثل یه بز مادر صدا دارم

 

Would make his voice sweeter now I sound like a real mother a 

گرگ برگشت سمت کلبه و دوباره سه بار به در زد

 

Goat he ran back to the cottage knocked 

این بار با صدای ملایم‌تری آهنگ خوند

 

Three times and sang in a softer voice 

بزغاله‌ها، بزغاله‌ها، درو باز کنین. من مادرتونم و خوراکی آوردم

 

Little goats little goats open the door it’s your mother and I have food for 

بزغاله‌ها با دقت گوش کردن و این بار صدا شیرین‌تر به نظر می‌رسید

 

You the goats listened carefully and the 

بزغاله‌ها گرسنه بودن و شروع به بحث کردن که درو باز کنن یا نه

 

Voice sounded sweeter this time the 

صبر کنین، پاهاشو چک کنین

 

Goats were hungry and they began to argue 

بزغاله‌ها از زیر در نگاه کردن و پاهای سیاه گرگ رو دیدن

 

Me about opening the door wait check the feet the goats peaked under the 

تو مامان ما نیستی. مامان ما پاهای سفید داره. تو گرگی!

 

Door and saw the wolf’s black feet you’re not our mama M has white feet 

گرگ دوباره غرید و رفت

 

You’re the wolf the wolf growled again he knew 

فهمید باید پاهاشو درست کنه

 

He needed to fix his feet he ran to the 

رفت توی شهر و یه کیسه آرد پیدا کرد

 

Town and found a grocery 

پاشو توی آرد فرو کرد تا سفید بشن

 

Store the wolf snuck inside found a bag 

حالا پاهای من سفیده و می‌تونم فریبشون بدم

 

Of wheat flour and dipped his feet into it now my feet are white this will fool 

گرگ برای بار سوم برگشت سمت کلبه

 

Them the wolf returned to the cottage 

سه بار به در زد و با شیرین‌ترین صدای ممکن خوند

 

For the third time knocked three times and sang in his sweetest voice 

بزغاله‌ها، بزغاله‌ها، درو باز کنین. من مادرتونم و خوراکی آوردم

 

Little goats little goats open the door 

بزغاله‌ها به صدا گوش دادن، شبیه صدای مامانشون بود

 

It’s your mother and I have food for 

از زیر در پاهای سفیدشو دیدن

 

You the goats listened to the voice it 

مامانه! صدای شیرین و پاهای سفید داره

 

Sounded like their mother they peaked under the door and saw white feet 

اما کوچیک‌ترین و باهوش‌ترین بزغاله قانع نشد

 

It’s Mama her voice is sweet and her feet are white 

صبر کنین، مامان نمی‌تونه اینقدر زود برگرده، یه چیزی درست نیست

 

But the smallest and smartest Little Goat wasn’t convinced wait mama can’t 

اما بقیه بزغاله‌ها گرسنه بودن و به حرفش گوش ندادن

 

Come back so soon something’s not right right 

گرسنه‌ایم! بذار درو باز کنیم

 

But the other goats were too hungry to listen 

علیرغم هشدار بزغاله باهوش، درو باز کردن

 

We’re hungry let’s open the door despite the smart little goat’s 

با ترس و وحشت دیدن که گرگ بزرگ بدجنس پشت در بود

 

Warning they opened the door to their 

بزغاله‌ها جیغ کشیدن و هر کدوم به سمتی فرار کردن

 

Horror it was the Big Bad Wolf The Goat 

اولین بزغاله زیر میز قایم شد

 

Screamed and scattered around the house to hide first goat hid under the table 

دومین بزغاله دوید توی تخت خواب

 

Second goat ran into the 

سومین بزغاله توی دودکش قایم شد

 

Bed third goat hid in the chimney fourth 

چهارمی توی آشپزخونه قایم شد

 

Goat hid in the kitchen fifth goat hid 

پنجمی توی کمد قایم شد

 

In the closet sixth goat hid behind the 

شیشمی پشت پرده قایم شد

 

Curtains and the smart Little Goat was clever enough to hide in the clock 

بزغاله باهوش رفت توی برج ساعت قایم شد

 

Tower the wolf chased after the six 

گرگ دنبال شش بزغاله دوید و اونا رو یکی‌یکی توی کوله‌پشتی خودش انداخت

 

Little goats and stuffed them one by one  

حالا همه‌تونو گرفتم، وقتشه برم سمت جنگل

 

The wolf carrying his heavy backpack full of goats made his way toward the jungle 

گرگ کوله‌پشتی سنگینش رو که پر از بزغاله بود برداشت و راهی جنگل شد

 

But after a while he grew tired from carrying such a heavy load 

اما بعد از مدتی از سنگینی بار خسته شد

 

This backpack is so heavy I need to rest 

این کوله خیلی سنگینه، باید استراحت کنم

 

The wolf laid down under a tree placed the backpack beside him and fell fast asleep 

گرگ زیر یه درخت دراز کشید، کوله رو کنار خودش گذاشت و زود خوابش برد

 

Soon after Mother goat returned home and saw the door wide open 

کمی بعد، بز مادر به خونه برگشت و دید در بازه

 

She knew something terrible had happened 

فهمید یه اتفاق بد افتاده

 

My little ones where are you 

بچه‌های من کجایین؟

 

She searched the house but could not find her goats 

تمام خونه رو گشت اما نتونست بزغاله‌هاشو پیدا کنه

 

Finally she heard a small voice Mama I’m here inside the clock 

تا اینکه یه صدای کوچیک شنید: مامان، من اینجام، توی برج ساعت

 

The wolf took my brothers and sisters in his backpack 

گرگ برادرها و خواهرهامو توی کوله‌پشتی خودش برد

 

Mother goat was determined to save her little ones 

بز مادر مصمم شد که بزغاله‌هاشو نجات بده

 

She grabbed scissors a needle and some thread 

قیچی، سوزن و نخ برداشت

 

And together with the smart Little Goat they went to Jungle to find the wolf 

و با همون بزغاله باهوش رفتن سمت جنگل که گرگ رو پیدا کنن

 

They found big bad wolf under the tree where he was sleeping quietly 

اونا گرگ بدجنس رو زیر درختی پیدا کردن که آروم خوابیده بود

 

Mother goat cut open the backpack with the scissors and out jumped the six little goats 

بز مادر با قیچی کوله‌پشتی رو باز کرد و شش بزغاله کوچولو از توش بیرون پریدن

 

All safe and sound you’re safe now my dear children 

همه سالم و سرحال بودن. حالا دیگه در امانین بچه‌های عزیزم

 

Now each of you put a big Stone in the wolf’s backpack while he’s still asleep 

حالا هر کدومتون یه سنگ بزرگ بذارین توی کوله‌پشتی گرگ، تا وقتی خوابه

 

The goats worked together filling the backpack with heavy Stones 

بزغاله‌ها با هم همکاری کردن و کوله‌پشتی رو پر از سنگای سنگین کردن

 

Then mother goat stitched the backpack back up just as it was before 

بعد بز مادر کوله‌پشتی رو دوباره دوخت، مثل اولش

 

They quickly hid behind a nearby tree to watch what would happen next 

سریع پشت یه درخت نزدیک قایم شدن تا ببینن بعدش چی میشه

 

When the wolf woke up he groaned his backpack felt much heavier than before 

وقتی گرگ بیدار شد ناله کرد، کوله‌پشتی خیلی سنگین‌تر از قبل شده بود

 

Why is this bag so heavy those little goats must have gained weight 

چرا این کوله اینقدر سنگینه؟ حتماً بزغاله‌ها چاق شدن

 

He was thirsty from all the carrying so he decided to go to the river to drink some water 

گرگ از این همه باربری تشنه شده بود، پس تصمیم گرفت بره کنار رودخونه یه آبی بخوره

 

But as he bent down to take a sip the weight of the stones pulled him over and he fell right into the river with a big splash  

اما وقتی خم شد که یه قلپ آب بخوره، سنگینی سنگ‌ها کشیدش و با یه صدای بلند افتاد توی رودخونه

 

Oh God I’m drowning but no one came to help the

وای خدایا دارم غرق می‌شم، اما هیچ‌کس نیومد کمکش

 

Wolf he struggled with the weight of the stones and soon he was carried away by the river far far away to the crocodile River 

گرگ با سنگینی سنگ‌ها دست‌و‌پا می‌زد و خیلی زود رودخونه بردش به رودخونه‌ی تمساح‌ها، دور دورها

 

He was never seen again 

دیگه هیچ‌وقت اونو ندیدن

 

Mother goat and her little goats came out from behind the tree watching the wolf disappear 

بز مادر و بزغاله‌هاش از پشت درخت اومدن بیرون و دیدن که گرگ داره ناپدید میشه

 

Hooray the wolf is gone forever 

هورا، گرگ برای همیشه رفت

 

They all danced around happily knowing they were safe at last 

همه با خوشحالی دور هم رقصیدن چون دیگه خیالشون راحت بود

 

From that day on mother goat and her seven little goats lived peacefully in their cozy cottage 

از اون روز به بعد بز مادر و هفت بزغاله‌اش با خیال راحت توی کلبه دنجشون زندگی کردن

 

Always remembering the lesson they learned that day 

و همیشه درس اون روز رو به یاد داشتن

 

Always listen to your parents and remember that being clever and working together can keep you safe from danger 

همیشه به حرف پدر و مادرتون گوش بدین و یادتون باشه که زرنگی و همکاری می‌تونه شما رو از خطر نجات بده

 

 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

محدودیت زمانی مجاز به پایان رسید. لطفا کد امنیتی را دوباره تکمیل کنید.