The City Mouse and The Country Mouse

The City Mouse and The Country Mouse

موش شهرنشین و موش روستایی

 

 

 

 

This is a city mouse.

این یه موش شهرنشینه

 

He lives in a big city with tall buildings and lots of shops and restaurants.

اون تو یه شهر بزرگ با ساختمونای بلند و کلی مغازه و رستوران زندگی می‌کنه

 

But today he is visiting his friend, a country mouse.

ولی امروز اومده به دیدن دوستش، موش روستایی

 

The country mouse lives in a cozy nest at the bottom of a tree.

موش روستایی تو یه لونه گرم و نرم پایین یه درخت زندگی می‌کنه

 

Her home is small but it is warm and comfortable.

خونه‌ش کوچیکه ولی گرم و راحته

 

The country mouse cooks a dinner of food from her garden – corn, carrots, acorns and a cold glass of water from the stream.

موش روستایی با غذاهایی که از باغش جمع کرده شام درست می‌کنه – ذرت، هویج، بلوط و یه لیوان آب خنک از نهر

 

Meanwhile, the city mouse talks and talks.

در همین حین، موش شهرنشین فقط حرف می‌زنه و حرف می‌زنه

 

The city is amazing! I go to the theater and the museum.

موش شهرنشین گفت: “شهر فوق‌العاده‌ست! می‌رم تئاتر و موزه

 

My house has 20 rooms. You absolutely must visit!

خونه‌م ۲۰ تا اتاق داره. حتماً باید بیای ببینی

 

Have you ever tried Chinese food?”

تا حالا غذای چینی خوردی؟

 

That night, the country mouse dreams that she lives in the city.

همون شب، موش روستایی خواب می‌بینه که تو شهر زندگی می‌کنه

 

She dreams that she eats at fancy restaurants, says fancy things and buys fancy hats from fancy stores.

خواب می‌بینه که تو رستورانای لوکس غذا می‌خوره، حرفای قشنگ می‌زنه و از مغازه‌های شیک کلاه می‌خره

 

She dreams about eating Chinese food.

خواب می‌بینه که داره غذای چینی می‌خوره

 

“How wonderful,” she thinks. “I want to live in the city too!”

با خودش میگه: “چقدر عالیه! منم می‌خوام تو شهر زندگی کنم

The next morning, the country mouse agrees to visit the city mouse.

صبح روز بعد، موش روستایی قبول می‌کنه که به شهر بره

 

She packs her bag and follows the city mouse back to his big house in the city.

وسایلشو جمع می‌کنه و دنبال موش شهرنشین به خونه بزرگش تو شهر می‌ره

 

The house is enormous.

خونه خیلی بزرگه

 

There are 20 rooms full of beautiful furniture.

۲۰ تا اتاق داره که پر از وسایل قشنگه

 

The country mouse is amazed.

موش روستایی خیلی تعجب می‌کنه

 

“Which room is mine?” she asks.

می‌پرسه: “کدوم اتاق مال منه؟

 

“Um… we actually live down here,” says the city mouse.

موش شهرنشین جواب می‌ده: “راستش… ما این پایین زندگی می‌کنیم

 

He leads her down some stairs to the basement.

موش شهرنشین اون رو از چند تا پله به سمت زیرزمین می‌بره

 

In the darkness, the country mouse sees many families of mice.

تو تاریکی، موش روستایی کلی خانواده موش می‌بینه

 

“These are my housemates,” explains the city mouse.

موش شهرنشین توضیح می‌ده: “اینا هم‌خونه‌ایای من هستن

 

The city mouse leads the country mouse back upstairs for dinner.

بعد موش شهرنشین موش روستایی رو برای شام دوباره می‌بره بالا

 

In the dining room, there is a feast of delicious foods on the table – cheese, bread, cookies, cakes and lemonade.

تو اتاق غذاخوری، روی میز یه عالمه غذای خوشمزه هست – پنیر، نون، کلوچه، کیک و لیموناد

 

There is also Chinese food.

غذای چینی هم هست

 

But just as they start to eat – CRASH!

ولی همین که شروع می‌کنن به خوردن – تق

 

A cat with sharp teeth and sharp claws jumps up on the table.

یه گربه با دندونای تیز و چنگالای تیز می‌پره روی میز.

 

The city cat chases the two mice off the table and across the floor.

گربه شهر دنبال دوتا موش می‌افته و از روی میز تا کف زمین تعقیبشون می‌کنه

 

The mice hide in a hole in the wall.

موشا تو یه سوراخ توی دیوار قایم می‌شن

 

They are trapped.

اونا گیر می‌افتن

 

They wait silently until the cat leaves.

ساکت می‌مونن تا گربه بره

 

Then they quietly creep back to the dining room, but all the food is gone.

بعد یواشکی برمی‌گردن به اتاق غذاخوری، ولی همه غذاها تموم شده

 

The city humans ate everything.

آدمای شهر همه چیزو خوردن

 

The country mouse hurries back to the basement and packs her bag.

موش روستایی سریع می‌ره زیرزمین و وسایلشو جمع می‌کنه

 

“Where are you going?” asks the city mouse.

موش شهرنشین می‌پرسه: “داری کجا میری؟

 

“Home,” she says. “I want to go back to the country.

موش روستایی میگه: “خونه. می‌خوام برگردم روستا

 

Your city life isn’t so wonderful after all.

زندگی تو شهر اونقدرها هم که می‌گی خوب نیست

 

Now please help me call a taxi.”

“لطفا کمکم کن یه تاکسی بگیرم

 

Moral: Sometimes other people’s lives are not as great as they make you believe.

نتیجه اخلاقی: بعضی وقتا زندگی دیگران اونقدر که می‌گن عالی نیست