The impact of positive and negative self-talk

The impact of positive and negative self-talk

تاثیر حرف‌های مثبت و منفی با خود

 

 

 

In the quaint town of Willowbrook

تو شهر کوچیک و دوست‌داشتنی ویلوبروک

 

There lived a boy named Sam

یه پسر به اسم سم زندگی می‌کرد.

 

Sam was bright and kind but he struggled with negative self-talk

سم باهوش و مهربون بود، ولی همیشه با خودش حرف‌های منفی می‌زد.

 

Whenever he faced a challenge, his inner voice would whisper, “You’re not good enough” or “You’ll never succeed.”

هر وقت با یه چالش روبرو می‌شد، صدای درونش بهش می‌گفت: “تو به اندازه کافی خوب نیستی” یا “هیچ‌وقت موفق نمی‌شی.”

 

This constant negativity made him hesitant to try new things and pursue his dreams.

این افکار منفی مدام باعث می‌شد از امتحان کردن چیزای جدید و دنبال کردن رویاهاش بترسه.

 

Sam’s best friend Mia noticed how Sam’s negative self-talk was holding him back.

دوست صمیمی سم، میا، متوجه شد که چطور حرف‌های منفی با خودش داره سم رو عقب نگه می‌داره.

 

One day, she decided to help.

یه روز تصمیم گرفت کمکش کنه.

 

She brought Sam a small, beautifully wrapped box. Inside was a notebook with the words “Positive Thoughts” inscribed on the cover.

یه جعبه کوچیک و قشنگ آورد و داخلش یه دفترچه بود که روش نوشته شده بود “افکار مثبت.”

 

“What’s this for?” Sam asked, curious but skeptical.

سم با کنجکاوی ولی شک پرسید: “این برای چیه؟”

 

“I want you to write down one positive thing about yourself every day,” Mia said. “It can be anything, no matter how small. Just try it for a week.”

میا گفت: “می‌خوام هر روز یه چیز مثبت درباره خودت بنویسی. هرچیزی که باشه، حتی اگه کوچیکه. فقط یه هفته امتحانش کن.”

 

Reluctantly, Sam agreed.

سم با بی‌میلی قبول کرد.

 

The first day, he wrote, “I helped my neighbor carry groceries.”

روز اول نوشت: “به همسایه‌ام کمک کردم تا خریدهاشو ببره.”

 

The next day, he noted, “I solved a difficult math problem.”

روز بعد نوشت: “یه مسئله سخت ریاضی رو حل کردم.”

 

As the days went by, Sam found it easier to recognize his achievements and strengths.

کم‌کم با گذشت روزها، سم راحت‌تر می‌تونست دستاوردها و توانایی‌هاش رو بشناسه.

 

One evening, while sitting in his room, Sam faced a daunting homework assignment.

یه شب که تو اتاقش نشسته بود، با یه تکلیف سخت مواجه شد.

 

His usual negative thoughts began to surface: “This is too hard. I’ll never get it right.”

افکار منفی همیشگیش دوباره اومد: “این خیلی سخته، هیچ‌وقت درستش نمی‌کنم.”

 

But then he remembered the positive entries in his notebook.

ولی بعد یادش افتاد به چیزای مثبتی که تو دفترش نوشته بود.

 

He took a deep breath and decided to change his self-talk: “I’ve solved tough problems before. I can do this,” he told himself.

یه نفس عمیق کشید و تصمیم گرفت حرف زدنش با خودش رو تغییر بده: “قبلاً هم مسائل سخت رو حل کردم. از پسش برمیام.”

 

Slowly but surely, Sam worked through the assignment and, to his surprise, he completed it successfully.

آروم آروم ولی با اطمینان، تکلیف رو انجام داد و با تعجب دید که به خوبی تمومش کرد.

 

Encouraged by this small victory, Sam began to practice positive self-talk more regularly.

تشویق شده از این موفقیت کوچیک، سم شروع کرد به تمرین حرف‌های مثبت بیشتر با خودش.

 

Whenever a negative thought popped into his mind, he would counter it with a positive affirmation.

هر وقت یه فکر منفی به ذهنش می‌اومد، با یه جمله مثبت جوابش رو می‌داد.

 

“I’m capable. I can learn from my mistakes. I am improving every day.”

می‌گفت: “من توانمندم. می‌تونم از اشتباهاتم یاد بگیرم. هر روز بهتر می‌شم.”

 

Over time, Sam noticed a significant change in himself.

کم‌کم سم متوجه یه تغییر بزرگ در خودش شد.

 

He felt more confident and less anxious about new challenges.

احساس اعتماد به نفس بیشتری داشت و از چالش‌های جدید کمتر می‌ترسید.

 

His grades improved, and he even joined the school’s debate team—something he never would have dared to do before.

نمره‌هاش بهتر شد و حتی تو تیم مناظره مدرسه هم عضو شد، کاری که قبلاً جراتش رو نداشت.

 

One day, during a debate competition, Sam faced a particularly tough opponent.

یه روز تو مسابقه مناظره، سم با یه حریف خیلی سخت روبرو شد.

 

The old negative thoughts tried to creep back in, but Sam pushed them aside: “I’ve prepared well. I can handle this,” he told himself.

افکار منفی قدیمی سعی کردن برگردن، ولی سم اونا رو کنار زد و به خودش گفت: “خوب آماده شدم. از پسش برمیام.”

 

He spoke with clarity and confidence, impressing the judges and winning the competition.

با وضوح و اعتماد به نفس حرف زد، داورها رو تحت تاثیر قرار داد و مسابقه رو برد.

 

Afterward, Mia congratulated him. “See what happens when you believe in yourself?” she said, beaming with pride.

بعدش میا بهش تبریک گفت و با افتخار گفت: “می‌بینی وقتی به خودت ایمان داشته باشی چی می‌شه؟”

 

Sam smiled and nodded. He had learned a powerful lesson—the way he talked to himself mattered.

سم لبخند زد و سر تکون داد. یه درس بزرگ یاد گرفته بود – اینکه چطوری با خودش حرف بزنه مهمه.

 

Positive self-talk had transformed his outlook and helped him achieve things he once thought impossible.

حرف‌های مثبت با خودش طرز فکرش رو تغییر داده بود و کمکش کرده بود کارهایی رو بکنه که قبلاً فکر نمی‌کرد ممکن باشه.

 

From then on, Sam continued to nurture his positive inner voice.

از اون به بعد، سم به تقویت صدای مثبت درونش ادامه داد.

 

He encouraged others to do the same, sharing his notebook idea with friends who were struggling.

اون دوستاش رو هم تشویق کرد که همین کار رو بکنن و ایده دفترچه‌ش رو با کسایی که داشتن سختی می‌کشیدن به اشتراک گذاشت.

 

And so, Sam’s journey to positive thinking inspired many, proving that with the right mindset, anyone can overcome their inner doubts and reach their true potential.

به این ترتیب، مسیر سم به سمت تفکر مثبت الهام‌بخش خیلی‌ها شد و ثابت کرد که با ذهنیت درست، هر کسی می‌تونه شک‌ها و تردیدهای درونش رو کنار بزنه و به توانایی واقعی خودش برسه.