The Wind and The Sun
The Wind and The Sun
باد و خورشید
The wind and the sun are having a disagreement.
باد و خورشید داشتن با هم بحث میکردن
“I am the most powerful,” says the wind.
باد گفت: “من از همه قویترم
“No, I am the most powerful,” says the sun.
خورشید گفت: “نه، من از همه قویترم
“I can blow trees to the ground,” brags the wind. “I can push ships across the ocean.
باد با افتخار گفت: “من میتونم درختارو بندازم زمین. میتونم کشتیها رو از وسط اقیانوس حرکت بدم
I can make hurricanes and tornadoes.”
“میتونم طوفان و گردباد درست کنم
“Is that right?” replies the sun. “Well, I can melt all the snow on the mountains.
خورشید جواب داد: “واقعاً؟ خب، من میتونم همه برفای کوهها رو آب کنم
I can dry up an entire lake.
“میتونم یه دریاچه رو کاملا خشک کنم
I can make a pavement so hot that it cooks an egg.”
“میتونم زمینو انقدر داغ کنم که روش تخممرغ بپزه
Just then, they see a man walking along the road in his winter jacket.
همون موقع یه مرد رو میبینن که با کاپشن زمستونیش داره کنار جاده راه میره
“Let’s have a contest to see who is more powerful,” says the wind.
باد گفت: “بیاید مسابقه بدیم ببینیم کی قویتره
“Whoever can remove the man’s jacket first wins.”
“هر کی بتونه اول کاپشن اون مردو دربیاره برندهست
The sun agrees.
خورشید قبول کرد
The wind goes first.
اول باد شروع کرد
He blows a gust of cold wind at the man.
یه باد سرد به سمت مرد فوت کرد
The man shivers and zips up his jacket.
مرد لرزید و زیپ کاپشنشو کشید بالا
“What a cold and windy day!”
گفت: “عجب روز سرد و بادیای
It starts to rain.
بارون گرفت
The wind blows even harder and turns the rain into snow.
باد قویتر فوت کرد و بارونو به برف تبدیل کرد
“Well look at that, it’s snowing,” says the man.
مرد گفت: “خب ببین! برف داره میاد
“Snow wasn’t in the weather forecast today.”
“امروز تو پیشبینی هواشناسی برف نبود
He pulls his hood over his head.
کلاهشو کشید رو سرش
The wind blows his strongest gust towards the man, but the man’s jacket stays on.
باد قویترین فوتشو به سمت مرد فرستاد، اما کاپشن مرد تکون نخورد
“Hmm, it’s a bit fresh today,” he says. “A winter storm must be coming.”
مرد گفت: “اوه، امروز یه کم سرده. انگار طوفان زمستونی داره میاد
He zips the jacket higher to cover his nose.
زیپ کاپشنشو بالاتر کشید تا دماغشو بپوشونه
“This is impossible,” says the wind. He stops blowing.
باد گفت: “این غیرممکنه.” بعد دیگه فوت نکرد
“My turn,” says the sun.
خورشید گفت: “حالا نوبت منه
First, the sun shines enough to stop the snow.
اول خورشید اونقدری تابید که برف متوقف شد
The man unzips his hood.
مرد کلاهشو از سرش برداشت
Then the sun pulls the clouds apart and gently shines down on the man.
بعد خورشید ابرا رو کنار زد و آروم رو مرد تابید
Suddenly, it is a beautiful spring day.
یهویی هوا مثل یه روز قشنگ بهاری شد
“Wow, the weather sure is strange around here,” says the man.
مرد گفت: “عجب! هوای اینجا واقعاً عجیبه
He unzips his jacket.
زیپ کاپشنشو باز کرد
The sun gently wiggles her fingers and increases the temperature.
خورشید آروم انگشتاشو تکون داد و دما رو بیشتر کرد
“Strange weather. Now it feels like summer,” the man says as he begins to sweat.
مرد که داشت عرق میکرد گفت: “هوا عجیبه، حالا حس تابستون بهم دست داده
“Goodness me, it’s so hot!”
“وای خدایا، چقدر گرمه
He removes his winter jacket.
کاپشن زمستونیشو درآورد
He lies down on the grass for a nap in the warm sun.
روی چمنا دراز کشید و زیر آفتاب گرم چرت زد
“I win,” says the sun, beaming.
خورشید با لبخند گفت: “من بردم
Moral: Sometimes warmth and gentleness can achieve more than strength and force.
نتیجه اخلاقی: بعضی وقتا گرما و مهربونی بیشتر از قدرت و زور جواب میده