Wise King
Wise King
پادشاه خردمند
Once upon a time there was a wise King who needed to find someone kind to be the next ruler.
روزی روزگاری، پادشاه خردمندی زندگی میکرد که نیاز داشت فردی مهربان را بهعنوان پادشاه بعدی پیدا کنه
He invited all the young people in the Kingdom for an interview.
او تمام جوانان قلمرو را برای مصاحبهای دعوت کرد
They had to show how much they cared for others.
آنها باید نشان میدادن که چقدر به دیگران اهمیت میدهند
In a far away Village there lived a poor young man who wanted to become the next ruler.
در روستایی دورافتاده،مرد جوان فقیری زندگی میکرد که آرزو داشت پادشاه بعدی بشه
Even though he didn’t have much, he worked hard to prepare for the interview.
با اینکه چیز زیادی نداشت، سخت تلاش کرد تا برای مصاحبه آماده بشه
The young man knew he needed good clothes and things to bring on his long journey to the Palace.
مرد جوان میدونست برای سفر طولانی به قصر به لباسهای خوب و چیزهای برای بردن نیاز داره
He collected what he could with determination and perseverance.
با اراده و پشتکار، هرچه میتونست جمعآوری کرد
On his way, the young man met a beggar who was very cold and had torn clothes.
در مسیر، او با گدایی روبهرو شد که بسیار سردش بود و لباسهای پارهای داشت
He felt sorry for the beggar and gave him his new clothes.
او دلش به حال گدا سوخت و لباسهای نو خودش رو به او داد
He also shared the little food he had.
او همچنین غذای کم خودش رو با او تقسیم کرد
The beggar was very grateful and thanked the young man.
گدا بسیار قدردان بود و از مرد جوان تشکر کرد
The young man worried that his torn clothes might ruin his chances in the interview.
جوان نگران بود که لباسهای پارهاش ممکن است شانسش را در مصاحبه خراب کند
But he carried on to the Palace.
اما او باز هم به مسیرش ادامه داد
Despite his shabby appearance, the young man was led to the Great Hall where the interview would take place.
با وجود ظاهر نامرتبش، مرد جوان رو به تالار بزرگ قصر بردند، جایی که مصاحبه برگزار میشد
He took a moment to clean himself up and tried to look his best.
او لحظهای وقت گذاشت تا خودش رو تمیز کنه و سعی کرد بهترین ظاهرش رو نشون بده
As the king entered the room, the young man was surprised to see that the king looked just like the beggar he had met.
تا پادشاه وارد اتاق شد، جوان با دیدن پادشاه تعجب کرد، چون پادشاه دقیقا شبیه همون گدایی بود که در مسیر دیده بود
The king noticed his surprise.
پادشاه متوجه تعجب او شد
The king said, “Yes, I was the beggar you met on the street.
پادشاه گفت: «بله، من همان گدایی هستم که در خیابان دیدی
I wore these clothes to see if you would be kind to me even when I looked poor.”
این لباسها رو پوشیدم تا ببینم آیا وقتی فقیر به نظر میام، با من مهربان خواهی بود»
The young man realized that being a good leader meant caring for others no matter how they looked.
جوان فهمید که یک رهبر خوب بودن به معنی اهمیت دادن به دیگران، فارغ از اینکه چطور به نظر می رسن،هست
The king shared more wisdom with him.
پادشاه حکمت بیشتری با او در میان گذاشت
Then the king said, “Kindness is more important than being smart.
سپس پادشاه گفت: «مهربانی از باهوش بودن مهمتر است
When you’re kind, you become wise.
وقتی مهربان باشی، خردمند میشوی
It’s important to love and help others without expecting anything in return.”
این مهمه که دیگران رو دوست داشته باشی و به آنها کمک کنی، بدون اینکه انتظار چیزی در ازای آن داشته باشی»
The young man felt grateful and humble.
جوان احساس قدردانی و فروتنی کرد
He knew that being a good ruler meant being kind and caring.
او دانست که یک حاکم خوب بودن یعنی مهربان و دلسوز بودن
He was ready to take on his new role.
او آماده بود تا نقش جدید خود را بپذیرد
And so, the kind young man became the new king, bringing happiness and helping everyone in the Kingdom.
و اینگونه، جوان مهربان به پادشاه جدید تبدیل شد و شادی و کمک به همه ی مردم رو به قلمرو آورد
His journey taught us that being kind is the best way to lead.
سفر او به ما یاد داد که مهربانی بهترین راه برای رهبری است
Remember, my young friends, being kind is the most important quality you can have.
به یاد داشته باشید، دوستان جوان من، مهربان بودن مهمترین خصلت هست که میتونید داشته باشید