35 عبارت فعلی با Take

در این مقاله به معرفی 35 عبارت فعلی پرکاربرد می پردازیم. سعی کنید این عبارات را تا جای ممکن در گفتار و نوشتار خود به کار ببرید. مثلا با هر کدام حداقل دو جمله بنویسید و آن جملات را با صدای بلند تکرار کنید تا به خوبی به حافظه بلند مدت شما وارد شوند.

35 عبارت فعلی با Take

مطمئن ام 35 عبارت فعلی با Take لبخند رضایت به لبان همه زبان آموزان خواهد نشاند.

می دانید که عبارات فعلی در محاورات و مکاتبات انگلیسی نقش مهمی ایفا می کنند. یک گروه از عبارتهای فعلی پرکاربرد در زبان انگلیسی عبارتند عبارتهای فعلی که با Take همراه هستند. لذا در این مقاله به معرفی 35 عبارت فعلی پرکاربرد می پردازیم. سعی کنید این عبارات را تا جای ممکن در گفتار و نوشتار خود به کار ببرید.

 

مثلا با هر کدام حداقل دو جمله بنویسید و آن جملات را با صدای بلند تکرار کنید تا به خوبی به حافظه بلند مدت شما وارد شوند. در نتیجه هنگام صحبت می توانید به راحتی از آنها استفاده کنید. در انتهای این مقاله آزمونی برای شما ارایه کرده ایم که می توانید با شرکت در آن میزان یادگیری خود از مبحث عبارات فعلی با Take را بهتر بسنجید.

 

Take aback, Take after, Take against Meaning & Examples

 

1. Take aback: Surprise or shock; to discomfit

جا خوردن، یکه خوردن، متحیر ماندن؛ ناراحت و نگران شدن

 

The bad news took us aback.

آن خبر ناگوار ما رو شوکه کرد.

 

We were taken aback by the news.

خبر ما رو نگران و ناراحت کرده بود.

 

His voice was so loud that it took us aback at first.

صدای او به قدری بلند بود که ابتدا جا خوردیم.

 

2. Take after: To have similar character or personality to a family member

شباهت داشتن به کسی (در خانواده) از نظر اخلاق و رفتار

 

She takes after her mother.

اون شبیه مادرشه.

 

35 عبارت فعلی با Take

 

She takes after her mother – they have the same green eyes and curly brown hair.

او شبیه مادرشه، هر دوشون مثل هم چشمای سبز و موهای قهوه ای فرفری دارن.

 

John is such a funny person. He takes after his grandfather, who was a comedian

“جان” آدم شوخ طبعیه. اون شبیه پدربزرگشه که یه کمدین بود.

 

Jamie really takes after his father.

“جیمی” واقعاً شبیه پدرشه.

 

She’s very funny. She takes after her mother.

او خیلی شوخ طبعه، به مادرش رفته.

 

He takes after his father’s side of the family

اون به طرف خانواده پدریش رفته.

 

3. Take against (UK): Stop liking someone; to become unfriendly toward

موضع گرفتن علیه کسی، غیر دوستانه رفتار کردن

 

He took against me when I was promoted over him.

وقتی موقعیت شغلی من از اون بالاتر شد، علیه من موضع گرفت.

 

 

Take apart, Take aside Meaning & Examples

 

4. Take apart: Separate something into its parts

از هم باز کردن، جداکردن

35 عبارت فعلی با Take

 

took the radio apart to find out what was wrong.

من رادیو رو باز کردم تا بفهمم مشکلش چیه.

 

The technician is taking apart the TV so that he can fix it.

تکنسین داره قطعات تلویزیون رو از هم جدا می کنه تا بتونه اون رو تعمیر کنه.

 

The technician has to take the machine apart to repair it.

تکنسین باید قطعات دستگاه رو از هم باز کنه تا اون رو تعمیر کنه.

 

He took my phone apart to fix it.

او تلفنم رو باز کرد تا تعمیرش کنه.

 

5.1. Take apart: Showing the weakness of an argument or an idea

نقد و بررسی کردن (یک ایده یا دلیل)

 

They will take our report apart and then give us feedback.

اون ها گزارش ما رو بررسی می کنن و بعد بازخوردش رو در اختیارمون قرار میدن.

 

5.2. Take apart: To criticize something (British English)

انتقاد کردن از چیزی

 

The reviewers took apart the new film.

منتقدان، فیلم جدید رو نقد کردن.

 

6. Take aside: Get someone alone to talk to them

کنار کشیدن (کنار کشیدن فردی برای گفتن چیزی به او)

 

I was immediately taken aside by the manager.

مدیر یه مرتبه من رو کنار کشید تا باهام حرف بزنه.

 

 

Take away, Take away from Meaning & Examples

 

 

7.1.  Take away: Remove something and put it in a different place

 بردن، گرفتن

 

Mother took our plates away and came back with some fruit for us to eat.

مادر بشقابهامون رو برد و برامون مقداری میوه آورد تا بخوریم.

 

35 عبارت فعلی با Take

 

The doctor gave me tablets to take away the pain.

دکتر بهم قرص داد تا درد رو برطرف کنه.

 

Take that table away as we don’t need it in here.

اون میز رو بردار، چون این جا بهش احتیاجی نداریم.

 

7.2. Take away: Remove something, either material or abstract, so that a person no longer has it

چیزی را از کسی گرفتن

 

The teacher took my mobile phone away until the end of the lesson.

معلم تلفن همراه منو تا آخر کلاس ازم گرفت.

 

They took away my passport so I can’t travel.

اون ها پاسپورتم رو ازم گرفتن (باطل کردن)، بنابراین نمی تونم سفر کنم.

 

7.3. Take away: Subtract or diminish something

کم کردن، منها کردن

 

If I have five apples and you take away two, how many do I have left?

اگه من پنج تا سیب داشته باشم و شما دوتاشو برداری، چندتا برام باقی مونده؟

 

Six take away four is two.

شش منهای چهار میشه دو.

 

7.4. Take away: To buy food from a restaurant and eat it elsewhere

غذای بیرون بر

 

35 عبارت فعلی با Take

 

We ordered Chinese food to take away.

ما غذای چینی برای بردن سفارش دادیم.

 

Two beef curries to take away please.

دوتا خوراک کاری گوشت برای بردن، لطفاً.

 

7.5. Take away: Leave a memory or impression in one’s mind that you think about later

در ذهن جای گرفتن، برداشت کردن

 

I took away the impression that the play was under rehearsed.

من این برداشت رو کردم که اون نمایش، یک نمایش تمرینی بود.

 

What I took away from that film is that neither side wins in a war.

چیزی که من از فیلم برداشت کردم اینه که هیچ کدوم از طرفین، پیروز جنگ نمی شن.

 

7.6. Take away: Make someone leave a place and go somewhere else

به محلی دیگر بردن

 

The police took him away for questioning.

پلیس اون رو برای بازجویی به محل دیگه ای برد.

 

He became very aggressive so we called the police and they took him away.

او خیلی پرخاشگر شد، بنابراین به پلیس زنگ زدیم و اون رو به مکان دیگه ای بردن.

 

7.7. Take away: Prevent, or limit, someone from being somewhere, or from doing something

مانع شدن، بازداشتن

 

My job takes me away from home most weekends.

شغلم مانع از این میشه که اکثر آخر هفته ها خونه باشم.

 

7.8. Take away from: Make something seem not so good or interesting

از جذابیت چیزی کاستن

 

35 عبارت فعلی با Take

 

Even the rain couldn’t take away from the excitement of the match.

حتی بارون هم نتونست از هیجان بازی کم کنه.

 

The drunken fight after the party took away from the celebration.

دعوایی که بعد از مهمونی با حالت مستی اتفاق افتاد، از لذت جشن کم کرد.

 

 

Take back Meaning & Examples

 

8. Take back: Retract an earlier statement

پس گرفتن (حرف و ادعا)

 

No, you are not fat; I take it all back.

نه، تو چاق نیستی؛ حرفم رو پس می گیرم.

 

I’m sorry I said you were stupid. I take it back.

متأسفم که گفتم تو احمقی. حرفم رو پس می ‌گیرم.

 

You’re not selfish. I take that (comment) back.

تو خودخواه نیستی. من اون حرفم رو پس می گیرم.

 

take back what I said about cheating. I didn’t mean it.

چیزی که در مورد خیانت گفتم رو پس می‌گیرم. منظورم این نبود.

 

8.1. Take back: Cause to remember some past event or time

گذشته را به یاد آوردن

 

35 عبارت فعلی با Take

 

That tune takes me back to my childhood.

اون آهنگ من رو به دوران کودکیم برمی گردونه.

 

Playing that game took me back to my childhood.

انجام دادن اون بازی، من رو به دوران کودکی برگردوند.

 

8.2. Take back: Resume a relationship with someone

ادامه دادن رابطه

 

“Mary” has forgiven “John”, and taken him back.

“مری”، “جان” رو بخشیده و برگشته پیشش.

 

“Jack” cheated on “Alis” but she finally took him back.

“جک” به “آلیس” خیانت کرد، اما “آلیس” در نهایت رابطش رو باهاش ادامه داد.

 

8.3. Take back: Regain possession of something

برگرداندن

 

The wedding is off, and he has taken back the ring.

عروسی به هم خورده و او حلقه رو پس داده.

 

took back my jacket from Sarah.

من ژاکتم رو از “سارا” پس گرفتم.

 

8.4. Take back: Return something to a vendor for a refund

پس دادن (چیزی خریداری شده)

 

Take back faulty goods to the shop where you bought them.

اجناس معیوب رو به همون مغازه ای که اونارو خریدی برگردون.

 

The jeans I bought were too small, so I took them back and exchanged them for a larger size.

شلوار لی هایی که خریده بودم خیلی کوچک بودن، بنابراین برشون گردوندم و با سایز بزرگتر عوضشون کردم.

 

35 عبارت فعلی با Take

 

The dress was too tight so I took it back to the shop.

لباس خیلی تنگ بود، برای همین به مغازه برگردوندمش.

 

We will take back the goods only if you can produce the receipt.

تنها در صورتی که قبض ارائه کنید، اجناس رو پس می گیریم.

 

 

Take care of Meaning & Example

 

9. Take care of: Look after

نگهداری کردن، مراقبت کردن

 

I’ll take care of your plants while you’re away.

من در مدت زمانی که این جا نیستی، از گیاهانت مراقبت می کنم.

 

 

Take down Meaning & Examples

 

10. Take down: Remove something from a wall or similar vertical surface to which it is fixed

پایین بردن

 

He took down the picture and replaced it with the framed photograph.

من عکس رو از روی دیوار پایین آوردم و اون رو با یه عکس قاب شده عوض کردم.

 

He took down the book from the top of the bookcase.

او کتاب رو از بالای قفسه کتاب پایین آورد.

 

10.1. Take down: Remove something from a hanging position

پایین کشیدن

 

We need to take down the curtains to be cleaned.

ما باید پرده ها رو پایین بیاریم تا شسته بشن.

 

10.2. Take down: Write down as a note, especially to record something spoken

یادداشت کردن

 

35 عبارت فعلی با Take

 

If you have a pen, you can take down my phone number.

اگه خودکار دم دستته، می تونی شماره تلفنمو یادداشت کنی.

 

She took down my address and phone number and said she’d call me later.

او شماره تلفن و آدرسم رو یادداشت کرد و گفت بعداً باهام تماس می گیره.

 

She took down John’s number so she could call him back.

او شماره “جان” رو یادداشت کرد، بنابراین می تونه بهش زنگ بزنه.

 

10.3. Take down: Remove a temporary structure such as scaffolding

از هم باز کردن

 

When everything else is packed, we can take down the tent.

هر وقت که تمام وسایل جمع شد، می تونیم چادر رو باز کنیم.

 

After the circus was over, the workers took down the big tents.

بعد از این که فعالیت سیرک به پایان رسید، کارگرها خیمه های بزرگ رو از هم باز کردن.

 

After the music festival, they took down the stage.

آن ها بعد از جشنواره موسیقی، صحنه رو جمع کردن.

 

10.4. Take down: Lower an item of clothing without removing it

پایین کشیدن (شلوار و غیره)

 

The doctor asked me to take down my trousers.

دکتر ازم خواست که شلوارم رو پایین بکشم.

 

10.5. Take somebody down: To humble or humiliate someone, to lower/reduce in power

خوار کردن، خفیف کردن، پست کردن

 

The journalist took the politician down with her difficult questions.

روزنامه نگار با سؤالات سخت خود، وجهه سیاستمدار رو خراب کرد.

 

10.6. Take somebody down: To hit or shoot someone so they fall down

زمین گیر کردن، از پا در آوردن

 

35 عبارت فعلی با Take

 

My brother would easily take you down in a fight!

بردارم خیلی راحت تورو در مبارزه از پا در میاره.

 

10.7. Take somebody down: To remove a prisoner from where they stand in court (British)

پایین بردن از جایگاه (در انگلیسی بریتیش)

 

Court is adjourned. Take him down.

دادگاه به جلسه بعد موکول شده. زندانی رو از جایگاه پایین بیارید.

 

در انگلیسی بریتانیایی، به طور معمول عبارت هایی مثل ‘to take down a notch’ یا to take down a peg’ در مکالمه برای بیان ” باد کسی را خالی کردن، یا غرور یا جاه طلبی کسی را کم کردن” استفاده میشه. مثل “او خیلی مغرور و متکبره! میخوام روشو کم کنم”.

 

 

Take for Meaning & Examples

 

11. Take for: Regard as

پنداشتن، تصور کردن

 

Does he take me for a fool?

او من رو احمق تصور کرده؟

 

You took me for an idiot.

تو من رو یه احمق فرض کردی؟

 

She looks very mature so I took her for much older than 14.

او خیلی بالغ به نظر می رسه، برای همین فکر کردم که بیشتر از 14 سال سن داره.

 

11.2. Take for: Consider mistakenly

عوضی (به جای فرد دیگر) گرفتن

 

Sorry, I took you for someone else.

ببخشید، من تو رو به جای یه نفر دیگه اشتباه گرفتم.

 

11.3 Take for: Defraud; to rip off

گول زدن، فریب دادن، کلاهبرداری کردن

 

Pinkett angry that George betrayed trust, took him for $100K.

“پینکت” از این موضوع عصبانیه که “جورج” به اعتمادش خیانت کرد و مبلغ $100K ازش کلاهبرداری کرد.

 

 

Take in Meaning & Examples

 

12. Take in: Allow to stay in one’s home

سرپرستی کسی را به عهده گرفتن و به او جای زندگی دادن

 

My friend lost his job and his apartment, so I took him in for a month.

دوستم شغل و آپارتمانش رو از دست داد، برای همین من یک ماه به اون پناه دادم.

 

“Matt” had nowhere to go so “Lisa” took him in.

“مت” جایی برای رفتن نداشت، بنابراین “لیزا” بهش اجازه داد که در خونه اون بمونه.

 

The old lady next door is always taking in stray cats and dogs!

پیرزن همسایه همیشه سگ و گربه های ولگرد رو تو خونش راه میده.

 

12.1. Take in: When the police remove someone from their home in order to question them

بازداشت کردن

 

35 عبارت فعلی با Take

 

The police took him in for questioning about the robbery.

پلیس اون رو برای بازجویی در خصوص دزدی، بازداشت کرد.

 

12.2. Take in: Shorten (a garment) or make it smaller

کوچک کردن، کوتاه کردن

 

Try taking the skirt in a little around the waist.

سعی کن دور کمر این دامن رو کمی کوچک کنی.

 

I love this dress, but it’s a little too loose. Could you take it in an inch?

من عاشق این لباسم، ولی یکم گشاده. میشه یه مقدار کوچکش کنی؟

 

She took in her dress as it was too big.

او لباسش رو کوچک کرد، چون خیلی بزرگ بود.

 

12.3. Take in: Absorb or comprehend

درک کردن، فهمیدن

 

I was so sleepy that I hardly took in any of the lecture.

من اون قدر خواب آلود بودم که به سختی چیزی از سخنرانی فهمیدم.

 

The instructor spoke so fast that I couldn’t take in all the information.

مربی اون قدر سریع حرف زد که نتونستم تمام اطلاعات رو بگیرم.

 

The man immediately took in the scene and called the police.

مرد بلافاصله متوجه صحنه ارتکاب جرم شد و با پلیس تماس گرفت.

 

35 عبارت فعلی با Take

 

It was a very good speech and I took it all in.

سخنرانی خیلی خوبی بود و من تمامش رو متوجه شدم.

 

12.4. Take in: See everything at the same time with just one look

با یک نگاه ثبت کردن

 

When she walked into the room she took it all in.

وقتی او وارد اتاق شده، با یک نگاه متوجه همه چیز شد.

 

Amanda took in every detail of her rival’s outfit.

“آماندا” تنها با یک نگاه، تمام جزئیات لباس رقیبش رو متوجه شد.

 

12.5. Take in: Allow something to enter your body, by breathing or swallowing

راه دادن، پذیرفتن، جذب کردن

 

Some plants take in a lot of water and can’t grow in dry places.

برخی از گیاهان آب زیادی به خود جذب می کنند و قادر نیستند در مناطق خشک رشد کنند.

 

12.6. Take in: The amount of money a business gets from people buying goods or services

کاسب شدن

 

It was a successful year as the company took in £1.5 million.

سال موفقیت آمیزی بود، به طوری که شرکت 1.5 میلیون پوندی کاسب شد.

 

12.7 Take in: To include or constitute something

شامل بودن، حاوی بودن

 

The book takes in the period between the First and Second World Wars.

مثال: این کتاب، دوره بین جنگ ‌های جهانی اول و دوم را در بر می‌گیره.

 

12.8. Take in: Deceive, give a false impression

گول زدن، فریب دادن

 

Everyone was taken in by his practical joke.

همه فریب شوخی اون رو خورده بودن.

 

35 عبارت فعلی با Take

 

She lied! I can’t believe I was taken in by her.

او دروغ گفت. نمی تونم باور کنم که فریبش رو خورده بودم.

 

 

Take it away, Take it out in, Take it out on, Take it upon yourself Meaning & Examples

 

13. Take it away: Begin, especially used to launch a performance of some sort (usually imperative and/or exclamatory) I’d like to introduce Mumbo the

انجامش بده، شروع کن

 

We’ve brought in a very talented young band to entertain you this evening. Take it away, girls!

ما همراه خودمون یک گروه جوان بسیار با استعداد آوردیم که شما رو امشب سرگرم کنن. شروع کنین دخترا!

 

14. Take it out in: Accept as payment

پذیرفتن نحوه پرداخت

 

I convinced him to take it out in barter instead of cash.

من اون رو متقاعد کردم که پولش رو به جای وجه نقد، کالا بگیره.

 

15. Take it out on: Unleash one’s anger on [a person or thing other than the one that caused it]

تلافی کاری را سر شخص ثالث درآوردن

 

Don’t take it out on your husband if you had trouble with your boss at work.

اگه سر کار با رئیست مشکل داشتی، اون رو سر شوهرت تلافی نکن.

 

Hey, I know you had a terrible day at work – but don’t take it out on me!

هی، می دونم که سر کار یه روز وحشتناک داشتی- اما تلافیشو سر من درنیار.

 

16. Take it upon oneself: Assume personal responsibility for a task or action

مسئولیت کاری را پذیرفتن، به عهده گرفتن

 

She took it upon herself to manage the project.

او خودش مسئولیت مدیریت پروژه رو بر عهده گرفت.

 

 

Take off Meaning & Examples

 

17. Take off: To remove something, usually clothing or accessories

درآوردن (البسه)

 

It was hot so I took my jacket off.

هوا گرم بود، بنابراین ژاکتم رو درآوردم.

 

I always take off my shoes as soon as I get home.

من همیشه به محض این که می رسم خونه، کفش ‌هامو در میارم.

 

35 عبارت فعلی با Take

 

It was hot in the room so he took off his jumper.

هوا در اتاق گرم بود، بنابراین او پلیورش رو درآورد.

 

May I take off my jacket? It’s warm in here.

می تونم ژاکتم رو دربیارم؟ هوای این جا گرمه.

 

17.1. Take off: Imitate, often in a satirical manner

ادای کسی درآوردن

 

They love to take off all the politicians’ mannerisms.

اون ها دوست دارن ادا و اطوارهای همه سایستمدارها رو تقلید کنن.

 

She takes off her mother so well.

او خیلی خوب ادای مادرش رو درمیاره.

 

17.2. Take off: Leave the ground and begin flight; to ascend into the air

بلند شدن هواپیما، اوج گرفتن

 

The plane has been cleared to take off from runway 3.

هواپیما برای بلند شدن از باند شماره 3 آماده شده است.

 

What time does the plane take off?

هواپیما چه ساعتی بلند میشه؟

 

The plane took off at 2pm.

هواپیما ساعت دو بعدازظهر پرواز کرد.

 

The plane took off at 7 o’clock.

هواپیما ساعت هفت بلند شد.

 

17.3. Take off: When a service is withdrawn

حذف کردن، پاک کردن

 

The program was taken off TV because it wasn’t very popular.

اون برنامه از تلویزیون پخش نشد، چون خیلی طرفدار نداشت.

 

17.4. Take off: Become successful, to flourish

موفق شدن، (کار و بار) گرفتن

 

The business has really taken off this year and has made quite a profit.

این کسب و کار در سال جاری واقعاً پیشرفت کرده و سود زیادی به دست آورده.

 

In the last few years, social media sites have taken off all over the world.

طی چند سال گذشته، شبکه های اجتماعی به سرعت در سرتاسر جهان محبوب شده اند.

 

Her career took off.

شغل او به شهرت و موفقیت رسید.

 

17.5. Take off: Depart

عزیمت کردن، رفتن

 

I’m going to take off now.

من الان می خوام برم.

 

He was at the party for about 15 minutes, and then he took off.

اون حدود 15 دقیقه در مهمونی موند و بعدش جیم شد.

 

He took off before I had a chance to say bye.

او قبل از این که من بتونم باهاش خداحافظی کنم رفت.

 

17.6. Take off: Quantify

سنجیدن، مقدار سنجی کردن

 

I’ll take off the concrete and steel for this construction project.

 من مقدار بتن و فولاد مورد نیاز برای این پروژه احداث رو تعیین می کنم.

 

17.7. Take off: Absent oneself from work or other responsibility, especially with permission

غایب شدن، غیبت کردن (کار یا مدرسه)، مرخصی گرفتن

 

If you take off for Thanksgiving you must work Christmas and vice versa.

اگه برای روز شکرگذاری غیبت کنی، باید بجاش کریسمس کار کنی و یا بالعکس.

 

35 عبارت فعلی با Take

 

Jamie took three days off to go skiing in the mountains.

“جیمی” سه روز مرخصی گرفت تا به اسکی در کوهستان بره.

 

She took a week off to go and visit her family.

او یک هفته مرخصی گرفت تا بره و به خانوادش سر بزنه.

 

 

Take on Meaning & Examples

 

18. Take on: Acquire, bring in, or introduce

تحویل گرفتن، وارد کردن، استخدام کردن، به کار گرفتن

 

The ship took on cargo in Norfolk yesterday.

کشتی دیروز بار رو در نورفوک تحویل گرفت.

 

The company has taken on three new staff members.

شرکت، سه کارمند جدید استخدام کرده است.

 

I went for the interview last week and now they’ve decided to take me on.

من هفته پیش برای مصاحبه رفتم و الان اون ها تصمیم گرفتن که من رو استخدام کنن.

 

Business is good so the company is taking on extra staff.

اوضاع کسب و کار رو به راهه. بنابراین شرکت داره کارکنان بیشتری رو به کار می گیره.

 

18.1. Take on: Allowing people to get on a vehicle

سوار کردن

 

We can only take on five more passengers at the next stop.

ما فقط می تونیم 5 تا مسافر دیگه در ایستگاه بعدی سوار کنیم.

 

18.2. Take on: Begin to have or exhibit

به خود گرفتن، شکل گرفتن

 

In the dark, the teddy bear took on the appearance of a fearsome monster.

خرس تدی در تاریکی ظاهر یک هیولای ترسناک رو به خود گرفت.

 

The room took on a 1970s look.

اتاق، ظاهر دهه 1970 رو به خود گرفت.

 

18.3. Take on: Assume responsibility for

به عهده گرفتن، تقبل کردن

 

I’ll take on the project if no one else will.

اگه فرد دیگه ای پروژه رو نگیره، من مسئولیت اون رو به عهده می گیرم.

 

Do you have time to take on a new project?

آیا وقت داری یک پروژه جدید برداری؟

 

took on the project.

من پروژه رو قبول کردم.

 

18.4. Take on: Attempt to fight or compete with

به مبارزه طلبیدن، از پس کسی یا چیزی برآمدن، مقابله کردن

 

I don’t recommend taking on that bully, since he’s bigger than you are.

از اون جایی هیکل اون فرد قلدر از تو بزرگتره، توصیه نمی کنم که باهاش مبارزه کنی.

 

In tonight’s boxing match, Antonio will take on an undefeated boxer from Argentina.

در مسابقه مشت زنی امشب، “آنتونیو” با یک بوکسور شکست‌ ناپذیر از آرژانتین مبارزه خواهد کرد.

 

35 عبارت فعلی با Take

 

Germany will take on Mexico in the first round of the World Cup.

آلمان در دور اول جام جهانی به مصاف مکزیک خواهد رفت.

 

 

Take out Meaning & Examples

 

19. Take out: Remove something from its place

بیرون کشیدن، پاک کردن، درآوردن

 

Please take out the trash before the whole house starts to smell.

لطفاً قبل از این که کل خونه بو بگیره، آشغال ها رو بیرون ببر.

 

took the letter out of the envelope.

من نامه رو از پاکت بیرون آوردم.

 

I got my wisdom tooth taken out.

من دندون عقلم رو درآوردم.

 

took out my wallet from my bag.

من کیف پولم رو از کیفم بیرون آوردم.

 

Try this. It should take out the stain.

این رو امتحان کن. این باید لکه رو پاک کنه.

 

Sam took out a pen to note down the supplier’s address.

“سم” خودکاری بیرون آورد تا آدرس تهیه کننده رو بنویسه.

 

19.1. Take out: Obtain something official, such as a loan, license or insurance policy

پر کردن درخواست یا تقاضا به منظور گرفتن ‌وام

 

She took out a loan from the bank.

او از بانک وام گرفت.

 

Many homeowners take out a mortgage when they buy property.

بسیاری از صاحب خانه ها موقع خرید ملک، درخواست وام مسکن می دهند.

 

19.2. Take out: Invite someone out socially, especially on a date

دعوت کردن، همراهی کردن

 

Let me take you out for dinner.

اجازه بده برای شام همراهیت کنم.

 

I’m taking my girlfriend out to dinner on our anniversary.

من قصد دارم دوست دخترم رو در سالگرد آشناییمون به شام دعوت کنم.

 

David took his girlfriend out for dinner.

“دیوید” دوست دخترش رو برای شام همراهی کرد.

 

35 عبارت فعلی با Take

 

Her boyfriend took her out for a meal on her birthday.

دوست پسرش اون رو در روز تولدش برای غذا خوردن دعوت کرد.

 

19.3. Take out: Buy food from a restaurant and eat it elsewhere

غذای بیرون بر

 

Do you want that to eat in or take out?

غذا رو همین جا می خورید یا بیرون می برید؟

 

وقتی بحث غذا میاد وسط، هر دو عبارت ‘take out’ و ‘take away’  یک معنی رو میدن؛ خرید غذا از رستوران و خوردن اون در جای دیگه. اما ‘take away’  بیشتر در بریتانیا و ‘take out’  بیشتر در آمریکا رایج هست و استفاده میشه.

 

 

19.4. Take someone out: Kill or destroy someone/something

از بین بردن، نابود کردن

 

His entire army unit got taken out in Afghanistan.

تمام ارتش او در افغانستان کشته شدند.

 

20. Take it out of you: Something that requires a lot of effort and makes you tired

طاقت فرسا

 

The journey to work this morning was a nightmare! It really took it out of me.

سفر کاری امروز صبح ، یه تجربه وحشتناک بود! واقعاً انرژی زیادی ازم گرفت.

 

21. Take something out on someone: To treat someone badly because you feel upset or angry

دق دل سر کسی خالی کردن

 

Sorry, I was very upset yesterday and I took it out on you.

ببخشید، دیروز خیلی ناراحت بودم و اون رو سر تو خالی کردم.

 

Hey, I know you had a terrible day at work – but don’t take it out on me!

ببین، می دونم روز افتضاحی سر کار داشتی – اما دق و دلت رو سر من خالی نکن.

 

 

Take over Meaning & Examples

 

22. Take over: Adopt a responsibility or duty from someone else

به دست گرفتن، عهده دار شدن، کنترل (جایی یا چیزی) به دست کسی افتادن

 

He will take over the job permanently when the accountant retires.

وقتی که حسابدار بازنشست میشه، او کارش رو به طور دائم تحویل می گیره.

 

Germany took over several other countries during World War II.

آلمان در طول جنگ جهانی دوم، کنترل چندین کشور دیگر را به دست گرفت.

 

Susan is taking over from Anna as manager.

“سوزان” به جای “آنا” و به عنوان سرپرست، کنترل امور رو به دست گرفته.

 

22.1. Take over: Relieve someone temporarily

جایگزین شدن به صورت موقت

 

If you will take over driving, I’d like to get some sleep.

دوس دارم کمی بخوابم، البته اگه بتونی موقتاً به جای من رانندگی کنی.

 

22.2. Take over: Buy out the ownership of a business

خرید مالکیت یک کسب وکار

 

35 عبارت فعلی با Take

 

Facebook took over WhatsApp in 2014.

فیسبوک در سال 2014 ، مالکیت واتس آپ رو در اختیار گرفت.

 

22.3. Take over: Annex a territory by conquest or invasion

 تصرف کردن، تصاحب کردن (از سر قدرت و زورگویی)

 

Ancient Rome took over lands throughout the known world.

رم باستان، سرزمین های زیادی را در سرتاسر جهان به تصرف درآورد.

 

When the protests started the army took over.

وقتی اعتراضات شروع شد، ارتش قدرت رو به دست گرفت.

 

22.4. Take over: Become more successful (than someone or something else)

مسلط شدن، چیره شدن

 

Tiger Woods has taken over as the top golfer.

” Tiger Woods” لقب گلف باز برتر را از آن خود کرده است.

 

Her desire to win took over.

تمایل به برنده شدن، بر او چیره شد.

 

 

Take pity, Take to Meaning & Examples

 

23. Take pity: Show compassion (towards)

ترحم و دلسوزی کردن

 

Someone please take pity on that homeless man in the rain and give him a place to stay overnight.

لطفاً یه نفر به این مرد بی‌خانمان در بارون رحم کنه و یه جا برای موندن بهش بده.

 

24. Take to: Adapt to; to learn, grasp or master

عادت کردن، خوگرفتن، خیلی خوب آموختن

 

She took to swimming like a fish.

اون خیلی ماهرانه و مثل ماهی شنا می کرد.

 

It was only the teacher’s first class but the students really took to him.

این فقط اولین کلاس معلم بود، اما دانش آموزان واقعاً به او خو گرفتن.

 

My parents took to James immediately

والدینم خیلی زود به “جیمی” عادت کردن.

 

24.1. Take to: Enter; to go into or move towards

وارد شدن، پا گذاشتن

 

As the train rushed through, thousands of birds took to the air at once.

همچنان که قطار به سرعت عبور کرد، ناگهان هزاران پرنده در هوا به پرواز در اومدن.

 

24.2. Take to: Begin, as a new habit or practice

پرداختن، شروع کردن (به کار یا مطالعه و غیره)

 

After the third one was rejected, she took to asking the department to check the form before she submitted it.

او بعد از رد شدن سومین درخواستش، شروع کرد به پیگیری از دپارتمان تا قبل از فرستادن دوباره فرم، اون رو بررسی کنن.

 

35 عبارت فعلی با Take

 

She’s taken to drinking green tea every morning.

او اخیراً هر روز صبح، چای سبز می نوشه.

 

He’s taken to walking in the park every morning.

او جدیداً هر روز صبح در پارک قدم می زنه.

 

 

Take up Meaning & Examples

 

25. Take up: Pick up

بلند کردن، بالابردن

 

The reel automatically took up the slack.

قرقره به طور اتوماتیک طناب شُل رو بالا برد.

 

25.1. Take up: Begin doing (an activity) on a regular basis

شروع کردن (اغلب به عنوان عادت یا سرگرمی)

 

I’ve taken up knitting.

من بافندگی رو شروع کردم.

 

I’ve recently taken up yoga.

من اخیراً به طور مرتب یوگا کار می کنم.

 

She took up swimming and started going twice a week.

او شروع کرد به شنا رفتن و اون رو از دوبار در هفته آغاز کرد.

 

My father took up golf when he retired.

پدرم بعد از بازنشستگی شروع کرد به گلف بازی.

 

25.2. Take up: Address (an issue)

مطرح کردن، عنوان کردن (یک موضوع)

 

Let’s take this up with the manager.

بیا این موضوع رو با مدیر مطرح کنیم.

 

If you don’t like the way I do my job, take it up with my manager.

اگر از روشی که من کارم رو انجام می دهم خوشت نمیاد، اون رو با سرپرستم عنوان کن.

 

When she read about the libraries closing, she took up the issue with her MP (Member of Parliament, local politician).

وقتی او درمورد بسته شدن کتابخانه ها مطلع شد، موضوع رو با عضو پارلمان مطرح کرد.

 

If you’re unhappy with the service, you’ll have to take it up with my manager.

اگه از نحوه رسیدگی راضی نیستی، باید اون رو با مدیر درمیون بگذاری.

 

25.3. Take up: Occupy; to consume (space or time)

وقت صرف کردن، جا پر کردن

 

The books on finance take up three shelves.

کتاب های امور مالی، سه قفسه رو پر کردن.

 

These books are taking up all the space in my room.

این کتاب ها تمام فضای اتاقم رو اشغال کردن.

 

Last month an urgent project took up all my spare time.

ماه گذشته یک پروژه فوری و ناگهانی تمام وقتم رو گرفت.

 

I know you’re busy so I won’t take up too much of your time.

می‌دونم که سرت شلوغه، پس زیاد وقتت رو نمی گیرم.

 

35 عبارت فعلی با Take

 

There’s not much space here. The big table takes up too much room.

دیگه فضای خالی زیادی اینجا نداریم. این میز بزرگ بیش از حد اتاق رو اشغال کرده.

 

25.4. Take up: Shorten by hemming

تو گرفتن، کوتاه کردن (لباس و غیره)

 

If we take up the sleeves a bit, that shirt will look much better on you.

اگه آستین های این پیراهن رو کمی کوتاه کنیم، خیلی بهتر به نظر می رسه.

 

That skirt is too long for you. It will need to be taken up.

این دامن برات خیلی بلنده. لازمه که کوتاه بشه.

 

25.5. Take up: Accept (a proposal, offer, request, etc.) from

تأیید کردن، قبول کردن (پیشنهاد، درخواست و غیره)

 

Shall we take them up on their offer to help us move?

آیا باید پیشنهاد اون ها رو برای کمک به اسباب کشی قبول کنیم؟

 

“When you travel to China, you’re welcome to stay at my house.” “Really? I might take you up on that!”

“وقتی برای مسافرت به چین میای، خوشحال میشم که در خونه من بمونی.” “واقعاً؟ احتمالاً این پیشنهاد رو قبول کنم!”

 

He was offered a promotion at work and, although it was a lot more work, he took up the challenge.

به او پیشنهاد ترفیع در کار داده شد و اگرچه همراه با انجام وظایف بیشتر بود، اما اون رو قبول کرد.

 

I can show you round London if you like. – I’ll take you up on that (offer)!

اگه مایل باشی، من می تونم اطراف لندن رو بهت نشون بدم. – پیشنهادتو قبول می کنم.

 

25.6. Take up: Resume

ادامه دادن، از سر گرفتن

 

Let’s take up where we left off.

بیا کار رو دوباره از همون جایی که متوقف کردیم، از سر بگیریم.

 

When David left the police, Anna took up his unfinished case.

وقتی “دیوید” از نیروی پلیس خارج شد، “آنا” پرونده ناتموم اون رو ادامه داد.

 

She took up the story where Bill had left off.

او داستان رو از همون جایی که “بیل” قطع کرده بود، از سر گرفت.

 

25.7. Take up: Start working at a job

شروع کار تازه

 

He will take up his position next week.

او هفته آینده در پست جدیدش مشغول به کار میشه.

 

While writing his first book Tony took up a job as a teacher.

“تونی” در حالی که مشغول نوشتن اولین کتابش بود، شغل خود رو به عنوان معلم آغاز کرد.

 

25.8. Take up: Get into a particular position

جای گرفتن

 

She took up a position in the corner of the room.

او در گوشه ای از اتاق جای گرفت.

 

26. Take up with: Form a close relationship with (someone)

همدم و همنشین شدن با (کسی)، دوست کسی شدن

 

I hear that John has taken up with Jane.

شنیدم که “جان” با “جین” دوست شده.

 

 

Take upon oneself, Take through Meaning & Examples

 

27. Take upon oneself: Assume personal responsibility for

مسئولیت کاری را پذیرفتن، به عهده گرفتن

 

That’s an awful lot of work to take upon yourself.

این کار خیلی بزرگیه که خودت مسئولیت کارهات رو بر عهده بگیری.

 

He took it upon himself to show the guests around.

او خودش این مسئولیت رو بر عهده گرفت که اطراف رو به مهمان ها نشون بده.

 

took it upon myself to give him the bad news.

من مسئولیت رساندن اون خبر ناگوار رو به او برعهده گرفتم.

 

28. Take through: Explain something; give a tour of a place

توضیح دادن؛ بازدید از یک مکان

 

Stop by, and I’ll take you through the new headquarters.

صبر کن، من تو رو با مرکز جدید فرماندهی آشنا می کنم.

 

35 عبارت فعلی با Take

 

Let me take you through the procedure for operating this machine. First, you need to…

اجازه بده اصول کار با این دستگاه رو توضیح بدم. اول باید ….

 

Let me take you through the instructions for the exam.

اجازه بده راهنمایی های لازم برای امتحان رو برات توضیح بدم.

 

If you don’t understand what you’re meant to do, I can take you through it.

اگه متوجه نمیشی که باید چیکار کنی، من می تونم برات توضیح بدم.

 

 

برخی افعال عبارتی دارای معانی متفاوتی به صورت رسمی و غیر رسمی هستن و مفهوم و منظور اصلی رو فقط میشه از متن متوجه شد. مثلاً فعل ‘take in’  هم می تونه معنی “درک کردن و فهمیدن” بده و هم معنی “کوچک کردن لباس” رو داشته باشه. همچنین فعل take something back’  هم به معنی “پس دادن جنس به فروشگاه” هست و هم به معنی “پس گرفتن حرف یا ادعا” و یا فعل  ‘take off’ می تونه هم به معنی “بلند شدن هواپیما” باشه و هم به معنی “موفقیت و پیشرفت ناگهانی”.

 

افعال عبارتی در محاورات بومی زبانان انگلیسی بسیار رایج هستن. مثلاً از عبارت ‘take off’  برای زمانی استفاده کنین که میخواین ناگهان جایی رو ترک کنین، از ‘take up’  برای شروع یه فعالیت یا سرگرمی و از ‘take down’  برای بیان مغلوب و خوار کردن کسی. دفعه بعد وقتی یه برنامه یا فیلم به زبان انگلیسی نگاه کردین، سعی کنین افعال عبارتی که با ‘take’ میشنوین رو یادداشت کنین و ببینین که کجا استفاده میشن.

 

حالا که توضیحات کامل در مورد عبارات فعلی با take را بررسی کردیم، پیشنهاد می کنم در آزمون زیر شرکت کنید و میزان یادگیری خود را از این مطلب بسنجید!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

15 عبارت فعلی کاربردی با call

یکی از مباحث ضروری و پرکاربرد در زبان انگلیسی عبارات فعلی هستند. برای این که بتوانید مفهوم و معنای جملات را بهتر متوجه شوید و به همان ترتیب منظور خود را بهتر منتقل کنید باید با این دسته کلمات آشنایی عمیقی داشته باشید. در این مقاله به معرفی پانزده عبارت فعلی با فعل call می پردازیم.

15 عبارت فعلی کاربردی با call

یکی از مباحث ضروری و پرکاربرد در زبان انگلیسی عبارات فعلی هستند. برای این که بتوانید مفهوم و معنای جملات را بهتر متوجه شوید و به همان ترتیب منظور خود را بهتر منتقل کنید باید با این دسته کلمات آشنایی عمیقی داشته باشید. یکی از پرکاربردترین عبارات فعلی آنهایی هستند که مربوط به فعل call هستند. قبلا 23 عبارت فعلی سه کلمه ای را معرفی کردیم و حالا در مقاله جدید سایت دکتر زبان به معرفی پانزده عبارت فعلی با فعل call می پردازیم.

 

1. Call after

 مشابه نام یکی از اعضای خانواده  را به کودک دادن

 

We have called him Benjamin after his father.

ما اسم اون را مثل اسم پدرش، بنجامین گذاشتیم.

 

2. Call around / Call round

سرزدن به کسی/ به خانه کسی رفتن

 

called around yesterday but you weren’t there.

دیروز به خونه ات سر زدم اما نبودی.

 

3. Call away

تلفن زدن به کسی برای رفتن به جایی

 

 I am afraid the doctor was called away on an emergency earlier today, but he should be back soon.

متاسفم امروز اول وقت یک تماس اورژانسی با  دکتر گرفته شد و ازش خواستند که بره اما باید خیلی زود برگرده.

 

4. Call back

  • تماس مجدد گرفتن ( در پاسخ تماس کسی)

 

He’s on another call at the moment, but I will get him to call you back.

اون الان با یک خط دیگه در حال صحبت کردنه ،اما بهش میگم که با شما تماس بگیره.

 

  • برگشتن به یک مکان

She said I could call back later today to collect the laundry.

او گفت امروز آخر وقت  می تونه برگرده  تا لباسهای شسته شده را جمع کنه.

 

  • درخواست مجدد از کسی برای مصاحبه یا تست بازیگری و صدا

They are only going to call back 4 people out of the 80 people who went for the first interview.

آنها قصد دارند  از بین 80 نفری که برای اولین مصاحبه رفتند فقط 4 نفر را به مصاحبه مجدد دعوت کنند.

 

5. Call for

  •  تقاضا /درخواست عمومی کردن

The protesters were calling for the resignation of the president.

معترضین خواستار برکناری رییس جمهور شدند.

 

  • لازم بودن یا ایجاب کردن

John got the job! This news calls for a celebration!

جان کار پیدا کرد! برای این خبر لازمه یک جشن بگیریم.

 

  • به جایی رفتن به منظور سوار کردن کسی یا برداشتن چیزی

I will call foryou around seven – try to be ready on time!

حدود ساعت 7 با ماشین میام دنبالت – سعی کن به موقع حاضر باشی.

 

6. Call forth

منجر شدن به یک واکنش


Bernard insulted his wife’s mother, which called forth an angry response from her.

برنارد به مادر خانمش توهین کرد که منجر به  پاسخ تندی از طرف اون خانم شد.

 

7. Call in

  • تلفن زدن

 

The radio station’s listeners have been calling in all morning with answers to the quiz.

شنوندهای شبکه رادیویی دایما از صبح برای پاسخ به سوال مسابقه تماس می گیرن.

 

  • سر زدن به کسی/دیدار کردن از کسی

 

Can you call in on your grandmother on your way home and make sure she is alright?

میتونی در راه برگشت به خونه به مادر بزرگت سربزنی و مطمئن بشی ببینی حالش خوبه؟

 

  • درخواست کمک کردن از یک متخصص برای انجام یک کار

We had to call in fumigators to deal with the mice and cockroaches.

مجبور شدیم از سم پاشها درخواست کنیم  تا برای از بین بردن موشها و سوسکها  اقدام کنند.

 

  • کسی را به اتاق فرا خواندن/ احضار کردن

My boss called me in to his office yesterday morning to give me a warning because I came to work late three times this week.

دیروز صبح رئیسم مرا به دفترش احضار کرد تا بهم هشدار بده چون طی این هفته سه بار دیر سرکار آمدم.

 

8. Call off

  • برنامه ای را لغو کردن

 

Sandra called off the wedding at the very last minute!

ساندرا در آخرین لحظه  مراسم  عروسی را بهم زد.

 

  • فعالیتی را متوقف کردن

We had to call off the search when it became too dark to continue.

وقتی هوا تاریک شد مجبور شدیم جستجو را متوقف کنیم.

 

9. Call on

  •  کسی را ملاقات کردن/ سر زدن به

 

I am going to call on my mother on the way home from work.

قصد دارم موقع برگشت به خونه از سر کارم به مادرم یه سر بزنم.

 

  • تقاضا و یا درخواست از کسی برای انجام کاری

The supporters of the opposition called on the government to call a new election.

طرفداران اپوزسیون (گروه مخالف) از دولت تقاضا کردند تا  یک انتخابات جدید برگزار کند.

 

  • استفاده از یک ویژگی برای رسیدن به چیزی

I had to call on all my strength to finish the marathon.

ناچار شدم برای پایان  دادن به مسابقه ماراتن تمام نیرویم را بکار گیرم.

 

  • متوسل شدن به

We may need to call on experts in the field for their opinion on the matter.

شاید ناچار شویم در خصوص این مسئله به  کارشناسان متوسل بشیم و نظرشون رو جویا بشیم.

 

  • پرسیدن پاسخ از کسی

The teacher always calls on me for the answer – it’s not fair!

معلم همیشه برای جواب دادن منو صدا میزنه. این منصفانه نیست!

 

10. Call up

  •  تلفن زدن

 

I will call up everyone we’d invited and tell them that we have called off the party.

من با همه کسانی که به مهمانی دعوت کرده ایم تماس میگیرم و بهشون می گم که  مهمانی رو کنسل کردیم.

 

  • انتخاب کردن یک شخص برای بازی در تیم

He was called up to play for Spain in the World Cup.

او برای بازی جام جهانی در تیم ملی اسپانیا انتخاب شد.

 

  • احضار برای خدمت در ارتش بویژه در هنگام جنگ

When the war broke out, he was terrified that he would be called up.

هنگامیکه جنگ آغاز شد او وحشت داشت که مبادا برای جنگ فرا خوانده بشه.

 

  • چیزی را در خاطر زنده کردن

Seeing her again called up all those old memories.

با دیدن دوباره او همه خاطرات گذشته برایم یادآوری شد.

 

  • ظاهر ساختن اطلاعات کامپیوتر روی صفحه

This icon will call up the menu.

این آیکن منو اطلاعات را نمایش میده.

 

11. Call out

سفارش یا درخواست کمک از کسی

 

They called out the fire services when they saw the flames.

وقتیکه آنها شعله های آتش را دیدند  از  آتشنشانی درخواست کمک کردند.

 

12. Call round

 از کسی دیدن کردن/سر زدن به


Thank you for calling round, I really appreciate it.

ممنون از اینکه سر زدید، واقعا سپاسگزارم.

 

13. Call at

 توقف کردن در یک بندر یا ایستگاه

 

This train will be calling at every station on the way to London.

این قطار در مسیر خودش به  لندن در هر ایستگاه توقف می کنه.

 

14. Call by

سر زدن به جایی در حال رفتن به یک مکان دیگه

I thought it might be nice to call by Aunt Betty’s house on our way to Bristol.

فکر کردم که شاید بد نباشه که در مسیرمون به  شهر بریستول سری به خانه عمه بتی بزنیم.

 

15. Call down

گناهکار دانستن، سرزنش کردن

My professor is a perfectionist and always calls me down for such minor errors!

استادم فردی کمال گراست و همیشه برای کوچکترین اشتباه منو سرزنش می کنه!

 

امیدواریم از مطالعه این مقاله لذت برده باشید. لطفا اولین کسی باشید که نظر خود را در همین صفحه برای ما و کاربران سایت دکتر زبان به اشتراک می گذارید.

 

 

 

 

عبارات فعلی سه‌ کلمه‌ای

عبارات فعلی معمولاً از دو قسمت “فعل + قید” یا “فعل+ حرف‌اضافه”  تشکیل می‌شوند. البته تعداد محدودی از عبارات فعلی نیز وجود دارند که از سه قسمت تشکیل‌ شده‌اند. بهترین راه برای یادگیری لغات و اصطلاحات عبارت است از یادگیری آن‌ها در متن نه به‌صورت مجزا.   این عبارات را هرگز نمی‌توان به‌صورت مجزا ترجمه کرد زیرا در این صورت معنی آن به‌کلی دگرگون می‌شود. این عبارات به قرار زیر می باشند:   break in on = interrupt (a conversation):   […]

عبارات فعلی سه‌ کلمه‌ای

عبارات فعلی معمولاً از دو قسمت “فعل + قید” یا “فعل+ حرف‌اضافه”  تشکیل می‌شوند. البته تعداد محدودی از عبارات فعلی نیز وجود دارند که از سه قسمت تشکیل‌ شده‌اند. بهترین راه برای یادگیری لغات و اصطلاحات عبارت است از یادگیری آن‌ها در متن نه به‌صورت مجزا.

 

این عبارات را هرگز نمی‌توان به‌صورت مجزا ترجمه کرد زیرا در این صورت معنی آن به‌کلی دگرگون می‌شود. این عبارات به قرار زیر می باشند:
 

  1. break in on = interrupt (a conversation):     قطع کردن صحبت کسی    

 I was talking to Mom on the phone when the operator broke in on our call.

داشتم با مادرم تلفنی صحبت می‌کردم که اپراتور مکالمه ما را قطع کرد.

 

  1. catch up with = become current with the latest information:     در جریان آخرین اخبار قرار گرفتن

 After our trip, it was time to catch up with the neighbors and the news around town.

بعد از سفر، وقت آن بود که در مورد همسایگان و اخبار شهر خبری کسب کنم.

 

 

  1. check up on = examine, investigate:      بررسی کردن، سرکشی کردن به

 The boys promised to check up on the condition of the summer house from time to time.

پسرها قول دادند که هرچند از گاهی به خانه تابستانی سرکشی کنند.

 

 

  1. come up with = to contribute (suggestion, money):    همکاری کردن، کمک کردن

 Claudia’s class came up with a theme for the spring concert.

کلاس کلودیا برای کنسرت بهار کمک کرد.

 

  1. cut down on = reduce, decrease:    کاهش دادن، کم کردن

 We tried to cut down on the money we were spending on entertainment.

سعی کردیم میزان پولی را که برای تفریح خرج می‌کردیم کاهش دهیم.

 

 

  1. drop out of = withdraw from participation:    انصراف زدن                

I hope none of my students drop out of school this semester.

امیدوارم در این ترم هیچ‌کدام از دانش آموزان از مدرسه انصراف نزنند.

 

 

  1. get along with = have a good relationship with:      کنار آمدن با

 I found it very hard to get along with my brother when we were young.

وقتی بچه بودیم من خیلی سخت با برادرم کنار می‌آمدم.

 

 

  1. get away with = escape blame:        قسر دررفتن

Carlo cheated on the exam and then tried to get away with it.

کارلو در آزمون تقلب کرد و بعد سعی کرد قسر در برود.

 

 

  1. get rid of = eliminate:         خلاص شدن از

The citizens tried to get rid of their corrupt mayor in the recent election.

شهروندان سعی کردند در انتخابات اخیر از شر شهردار فاسدشان خلاص شوند.

 

 

  1. get through with = finish:        تمام کردن

 When will you ever get through with that book?

پس اون کتاب را کی تمام می‌کنید؟

 

  1. keep up with = maintain pace with:        پا به‌پای.. آمدن

Kim couldn’t keep up with the other runners in the marathon.

کیم نتوانست در مسابقه ماراتن پا به‌پای دیگر دوندگان پیش برود.     

                                        

  1. look forward to = anticipate with pleasure:         بی‌صبرانه منتظر چیزی بودن

I always look forward to my summer vacation.

همیشه  بی‌صبرانه منتظر تعطیلات تابستان هستم.

 

 

  1. look down on = consider inferior:        با دیده تحقیر نگریستن

Chris looks down on Charlie’s car because it’s an older model.

کریس با دیده تحقیر به اتومبیل  کهنه چارلی نگاه کرد .

 

 

  1. look in on = visit (somebody):        دیدن کردن از

We were going to look in on my brother-in-law, but he wasn’t home.

به دیدن برادرشوهرم رفتیم اما خانه نبود.

 

 

  1. look out for = be careful, anticipate:       مراقب بودن، پیش‌بینی کردن

Good instructors will look out for early signs of failure in their students.

مدرسین خوب مراقب علائم  ناکامی در دانش آموزان خود هستند.

 

 

  1. look up to = respect:        احترام گذاشتن به

First-graders really look up to their teachers.

دانش آموزان ابتدایی خیلی به معلمین خود احترام می‌گذارند.

 

 

  1. make sure of = verify:     تائید کردن

 Make sure of the student’s identity before you let him into the classroom.

قبل از اجازه ورود به دانش آموزان به کلاس  هویت آن‌ها را تائید کنید.

 

 

  1. put up with = tolerate:       تحمل کردن

 We must put up with high humidity in the summer.

ناچاریم در تابستان رطوبت بالای هوا را تحمل‌کنیم.

 

 

  1. run out of = have no more of something:       تمام کردن

The runners ran out of energy before the end of the race.

قبل از رسیدن به خط پایان مسابقه، انرژی دوندگان تمام شد.

 

 

  1. take care of = be responsible for:         مراقبت کردن از

It requires a lot of money and time to take care of a horse.

مراقبت کردن از یک اسب، وقت و پول خیلی زیادی می‌خواهد.

 

 

  1. talk back to = answer impolitely:       تو روی کسی ایستادن

The star player talked back to the coach and was thrown off the team.

بازیکن ستاره تو روی  مربی ایستاد و از تیم اخراج شد.

 

 

  1. think back on = recall:        به یادآوردن

I often think back on my childhood with great pleasure.

اغلب دوران کودکی‌ام را با لذتی فراوان یادآوری می‌کنم.

 

 

  1. walk out on = abandon:        ترک کردن، رها کردن

Her husband walked out on her and their three children.

شوهرش او را همراه با سه فرزندش رها کرد.

 

 

برای آشنایی بیشتر با اصطلاحات بر روی لینک زیر کلیک کنید:

http://www.usingenglish.com/reference/phvc  rasal-verbs

 

 

 

 

 

 

 

۱۰ عبارت فعلی که باید بدانید.

می دانید منظور از عبارت فعلی چیست؟ عبارات فعلی بسیارمتداول تر از آنند که به نظر می رسند هر چند در ابتدا شاید دشوار و یا حتی ساختگی به نظر بیایند. به طور کلی “عبارت فعلی” = فعل + حرف اضافه/جز قید. در یادگیری زبان انگلیسی دانستن عبارات فعلی محتلف از اهمیت بسیاری برخوردار می باشد زیرا این دسته عبارات به خصوص در مکالمات واقعی بسیار استفاده می شوند.   از این روز در این مقاله به معرفی ۱۰ عبارت […]

۱۰ عبارت فعلی که باید بدانید.

می دانید منظور از عبارت فعلی چیست؟

عبارات فعلی بسیارمتداول تر از آنند که به نظر می رسند هر چند در ابتدا شاید دشوار و یا حتی ساختگی به نظر بیایند. به طور کلی “عبارت فعلی” = فعل + حرف اضافه/جز قید.

در یادگیری زبان انگلیسی دانستن عبارات فعلی محتلف از اهمیت بسیاری برخوردار می باشد زیرا این دسته عبارات به خصوص در مکالمات واقعی بسیار استفاده می شوند.

 

از این روز در این مقاله به معرفی ۱۰ عبارت فعلی پر کاربرد می پردازیم.

 

1. Go Ahead:      اجازه- مجوز 

The company has been given the go-ahead to build a new supermarket.

مجوز ساخت یک سوپرمارکت جدید به این شرکت د اده شده است.

 

2. Try on:       (پرو کردن – امتحان کردن (لباس                   

The salesman gave her the yellow dress to try on.

فروشنده آن لباس زرد رنگ را به او داد تا پرو کند.

 

3. Carry on:       ادامه دادن                                           

The receptionist was worried about her work until the boss told her to carry on with her good work.

متصدی پذیرش نگران کارش بود تا اینکه رئیس به او گفت تا به کارش ادامه دهد.

 

4. Fed up:        خسته شدن از – کلافه شدن از                               

I’m really fed up with this constant rain.

از این باران دائمی خسته شدم.

 

drzaban

 

5. Top up:           پر کردن                                         

I’ll just top up the teapot.

همین الان قوری چای را پر خواهم کرد.

6. Blurt out:           پراندن – لودادن                                             

I was excited and blurted out the answer in the exam.

من در امتحان هیجان زده شدم و جواب را لو دادم.

 

7. Get by:           سر کردن – گذراندن                                                       

I could get by on fruits everyday.

من توانستم هر روز را با خوردن میوه سر کنم.

8. Call off:       کنسل کردن – لغو شدن                                              

They have had to call off the match at the last minute.

آن ها ناچار شدن در آخرین لحظه مسابقه را کنسل کنند.

 

9. Get Along:      روزگار گذراندن – سر کردن                                  

How are you getting along at playing the violin?

چطور می توانی با ویولن زدن روزگار بگذرانی؟

 

10. Watch out:            مراقب بودن                                                  

Watch out! There is a deep well behind.

مراقب باش! پشت سر یک چاه عمیق وجود دارد.

 

 

 

اگر به کاملترین مجموعه اصطلاحات پر کاربرد زبان انگلیسی و اصطلاحات عامیانه علاقه مند هستید می توانید این اصطلاحات را به صورت ویدئویی در سایت دکتر زبان مشاهده کنید.

 

صفحه اصلی فروشگاه مقالات حساب کاربری